ماهیت هنر اسلامی - بخش پایانی
در تذهيب آن چنان کثرات که مظهر تجلی جمالی حق است محو در وحدت که مظهر تجلی جلالی حق است ،می شود که در يک صورت جمعی و استکمالی گزارش گر حقيقت توحيد می شود .در حکمت انسی اسلام و در هنرهای اسلامی و از آنجا در تذهيب حقيقت توحيد که سير از کسرت به وحدت ، از واقعيت به حقيقت ، از جزء به کل ، از تقييد به اطلاق ، از موجود به حقيقت وجود ، از جمال به جلال ودر نهايت کلام از خلق به حق است ،به نحو اتم تحقق پيدا می کند و هنرمند سالک پس از فنا و آنگاه بقا به حق در جمله اشياء تجلی جمالی و حظور حق را شهود می کند و حقيقت اشيا بروی منکشف می شود .
مرابه کار جهان هرگز التفات نبود ر خ تو در نظر من چنين خوشش آراست
در هنر تذهيب اين سير به خوبی آشکار است .نقوش اسليمی و ختائی سيری از کسرت به وحدت از واقعيت به حقيقت شی ،از ظهور به بطون است ودر آن سير نقوش چنان پالايش پيدا می کنند که ديگر تطابقی با شیء خارجی ندارد و فرمها چنان تذهيب می شوند که تنها هندسه نقش از آنها باقی می ما نند و صورت تزئينی که گزارشگر تجلی جمالی حق در عالم است محو در صورت تجريدی که مظهر تجلی جلالی حق است ،می شود .
در اين سير نقوش گياهی ، صورت کمالی خود را در حالتی از حرکت اسليمی می يابند که منزه از شوائب کثرت طبيعی شی است و برای تلطيف نقوش هندسی اسليمی ،نقوش ختائی در کنار آن قرار می گيرد ،و تذهيب کمال خود را در جمع بين جمال وجلال و کسب جمعيت از کثرات می يابد.
از خلاف آمد عادت بطلب کام که من کسب جمعيت از آن زلف پريشان کردم
همان طور که در مقدمه بحث اشاره شد ،دين اسلام به جهت جامعيت و خاتميت نبی آن مظهر جامع اسما الهی است و کمال هنر اسلامی نيز ظهور جامعيت اسما متقابله جماليه و جلاليه است .توضيح آنکه ذات حق به اعتبار مراتب ، مقتضی صفات متعدد متقابل است مانند لطف و قهر ، رحمت و غضب ، رضا وسخا ، وجامع اين صفات متقابل صفات جماليه و جلاليه است .هر چه که تعلق به لطف و رحمت داشته باشد صفت جمال و آنچه مقتضی قهر و هيبت و وقار باشد صفات جلاليه است
هر چند در باطن هر صفت جمالی ،جلالی و در باطن هر صفت جلالی ،جمالی مندرج است . ذات حق به اعتبارجمال به صورت جميع اشيا تجلی می کنند و اين جمال را جلالی هست و آن قهاريت و احتجاب حق است به حجاب عزت و کبريايی « سبحانک ما عرفناک حق معرفتک و ما عبد ناک حق عبادتک ».
جمالک فی کل الحقايق سائر و ليس له الا جلالک ساتر
جمال حق در تمامی حقايق سريان دارد و حجابی نيست آنرا مگر جلال حق . ازاينرو در ادب فارسی رخ وروی مه رويان به مناسبت ظهور با تجلی جمالی مشابهت دارد و زلف که حجاب رخ می شود به جهت ستر و پريشانی و ظلمت با تجلی جلالی مناسبت دارد .
تجلی که جما ل و گه جلالست رخ وزلف آن معانی را مثال است
در عرفان اسلامی جمع دو صفت جمال و جلال را مقام کمال و يا حسن گويند و حقيقت هنر اسلامی وتذهيب در مقام کمال و يا حسن گويند و حقيقت هنر اسلامی و تذهيب در مقام کمال ظهور می يابد.آن وجه از تذهيب ، که جهت تلطيف ملايمت و انبساط خاطر بکار آيد مانند نقوش ختائی و استفاده از تکنيک قلم گيری مناسبت با جمال دارد و آن وجه که ناظر هيبت ،عظمت ،وقار، ودر نهايت تجريد است مانند نقوش اسليمی مناسبت با جلال دارد و در هيئت مجموعی که اسليمی وختائی در يک کل واحد محو می شوند مرتبه حسن وکمال تذهيب است چون در صورت تأليفی نقوش ختائی نيز بر اساس نوع حرکت اسليمی شکل می گيرد .
از صفای می لطافت جام در هم آميخت رنگ جام ومدام
همه جا م است ونيست گويی می يا مدام است و نيست گويی جام
اين معنا حاصل نمی شود مگر هنر مند سالک در مقام قرب فرائض خود را فانی در حق بينند و حکم کثرت و تفرقه زائل و فانی شود و از وطن مألوف و حظوظ بشريت قطع نظر وبا قدم صدق در راه طلب طی طريق کند تا به کعبه وصال رسد که اين خود عين مقام فقر است آنچنان که بزرگان گفته اند « اذا تم الفقرب فهو الله » ،تا هنرمند خوب مهذب ودارای شأن وصفا نشود وبه مقام تجريد وتفريد وتوحيد واصل نشود ، چگونه تواند اين نقوش بد يع را از خزانه غيب شهود کند و نقش را در مقام توحيد در جوار کلام حق رقم زند و تا آينه دل سالک هنرمند از ما سوی الله و نقوش پراکنده فارغ نشود مستعد اضافه فيض حق قرار نمی گير د .
خاطرت کی رقم فيض پذيرد هيهات مگر از نقش پراکنده ورق ساده کنی
تمام هنرهای اسلامی و خصوصأ تذهيب گذر از نقوش پراکنده و کثرت به امر وحدانی است و چنان در آنها حشو و زوايد غلبه دارد که حذف يا اضافه مختصری ، مخل صورت کلی آنها خواهد بود .از امور که مناسبت با کمال – جامعيت جهات متقابال – در تذهيب را داردمسأله تشبيه و تنزيه و نسبت آن با جمال و جلال است .از آنجا که جمال ،تجلی حق در صورت اکوان است با مقام تشبيه و جلال که اختفای ذات و مقام تعالی آن از کثرات است با مقام تنزيه مناسبت دارد .
در حکمت انسی اسلام توحيد حقيقی جمع بين تشبيه و تنزيه است .حضرت حق در مقام ذات منزه از جميع اوصاف و حدود و قيود است ومتعالی ازتمام مخلوقات و مستغنی از جميع اشياء .اما به اعتبار تعينات و صفات در صور ممکنات متجلی ومشبه .در مقام تنزيه عين جمله اشياء و در مقام تقييد است ،و کلام حق «ليس کمثله شی وهو السميع البصير » در يک آيه اشاره به جمع دارد .
آنجا که می فرمايد « ليس کمثله شی » ناظر به تنزيه و « و هو السميع البصير » که صفات عبد به حق نشان داده می شود در مقام تشبيه است و به عبارت ديگر « ليس کمثل شی فی ذاته » يعنی در مقام ذات هيچ شی ماند او نيست و د مقام کبريايی و تعالی است و « هو السميع البصير فی تجلياته » که در مقام تجليات و صفات و ظهورات در همه اشياء متجلی است .
غيرتش غير در جهان نگذاشت لاجرم عين جمله اشياء شد
غيرت حق از مقتضيات عزت و قهر اوست که « کان الله و لم يکن معه شی » و مناسبت با تنزيه و جلال حق دارد . اما اين غيرت اقتضاء کر د که عاشق غير او را دوست ندارد و به غير او محتاج نشود لاجرم خود را عين همه اشياء کرد به تجلی جمالی ، تا هر چه را دو ست دارند و به هر چه محتا ج شوند «او» باشد .
هنرهای اسلامی و تذهيب نيز شامل جمع مقام تشبيه و تنزيه است. در تذهيب امور طبيعی و انظمامی در نقو ش ختائی به صورت تشبيهی ظاهر و نقوش اسليمی در صورتی تجريدی و تنزيهی متجلی می شوند .ا ما نکته مهم در نقوش ختائی و حتی اسليمی در اين است که تشبيه آن نيز مشابه صورت طبيعی نيست که اين همان مقام کمال و جامعييت است .
يعنی هنرمند در صورت طبيعی شیء وحدت را مشاهد ه کرده در نتيجه با عين خارجی متفاوت شده است . و به عبارتی در تشبيه نيز تنزيه ودر مقام تنزيه تشبيه حضور دارد و اين همان مرتبه کمال هنرهای اسلامی است .مسئله بکارگيری رنگ در تذهيب نيز سراسر حکمت و راز است .
غلب دو رنگ طلا و لاجورد اشاره به دو مقام تشبيه و تنزيه و جمال و جلال دارد .رنگ طلا که صورت متعين و ملکی دارد با تشبيه و جمال و رنگ لا جورد که صورت نامتعين و ملکوتی دارد با تنزيه و جلال سنخيت دارد و همنشينی و نحوه بکا رگيری اين رنگها حکايت ازجامعييت مقام تذهيب دارد.
در خاتمه بايد اشاره کرد که بين هنرهای تصويری ،در مقام توحيد که جمع بين تشبيه و تنزيه ، جمال و جلال ، ظهور و بطون ، کثرت و وحد ت، و... است به نحو تام و تمام تحقق پيدا کرده و از اين رو همجوار با کلام الهی شده ،ودر اين همجواری آنچنان محو وفانی در خط شده است که ناظر در نگاه نخستين فقط کلام الهی را رويت و به مدد نقوش ،باطن قرآن را در ظاهر کلمات مشاهده می کند .
همجواری تذهيب به خط چنان قداست بصری ايجا د می کند که کلا م الهی ، معانی باطنی و مقدس خود را اظهار می کند و طهارت باطنی و ظاهری آن آشکار می شود « لا يمسه الا ال مطهرو ن » اين نحو تذهيب در کنار خط زيبا ، آشکار بيننده را در وضعی قرار می دهد که با يد با طهارت باطنی به حريم قرآن وارد شود و با معنای آن انس گيرد.
چشم آلوده نظر از رخ جانان دور است بر رخ او نظر از آينه پاک انداز