نمایش پست تنها
  #1622  
قدیمی 09-13-2013
Afsaneh_roj آواتار ها
Afsaneh_roj Afsaneh_roj آنلاین نیست.
کاربر فعال
 
تاریخ عضویت: Dec 2011
محل سکونت: اصفهان
نوشته ها: 636
سپاسها: : 6,774

4,753 سپاس در 854 نوشته ایشان در یکماه اخیر
Afsaneh_roj به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض داستان زیبا و تامل برانگیز پاره آجر

روزی مردی ثروتمند در اتومبیل جدید و گران‌‌قیمت خود
با سرعت فراوان از خیابان کم رفت و آمدی می‌گذشت.
ناگهان از بین دو اتومبیل پارک شده در کنار خیابان،
یک پسربچه پاره آجری به سمت او پرتاب کرد.
پاره آجر به اتومبیل او برخورد کرد. مرد پایش را روی ترمز گذاشت
و سریع پیاده شد و دید که اتومبیلش صدمه زیادی دیده است.
به طرف پسرک رفت تا او را به سختی تنبیه کند..

پسرک گریان، با تلاش فراوان بالاخره توانست توجه مرد را به سمت پیاده رو،
جایی که برادر فلجش از روی صندلی چرخدار به زمین افتاده بود جلب کند.

پسرک گفت : ”اینجا خیابان خلوتی است و به ندرت کسی از آن عبور می کند،
هر چه منتظر ایستادم و از رانندگان کمک خواستم، کسی توجه نکرد.
برادر بزرگم از روی صندلی چرخدارش به زمین افتاده
و من زور کافی برای بلند کردنش ندارم برای اینکه شما را متوقف کنم،
ناچار شدم از این پاره آجر استفاده کنم.”

مرد متاثر شد و به فکر فرو رفت..
برادر پسرک را روی صندلی‌اش نشاند، سوار ماشینش شد و به راه افتاد..

در زندگی چنان با سرعت حرکت نکنید که دیگران مجبور شوند
برای جلب توجه شما، پاره آجر به طرفتان پرتاب کنند!
خدا در روح ما زمزمه می کند و با قلب ما حرف می زند؛

اما بعضی اوقات زمانی که ما وقت نداریم گوش کنیم،
او مجبور می شود پاره آجری به سمت ما پرتاب کند.

__________________

پاسخ با نقل قول
5 کاربر زیر از Afsaneh_roj سپاسگزاری کرده اند برای پست مفیدش:
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید