موضوع: طومار تاریخ
نمایش پست تنها
  #278  
قدیمی 09-17-2013
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض ارسطو و سربات


ارسطو و سربات

ارسطو، دانشمند معروفي بود كه همه دنيا، او را مي شناختند. حكيمان و طبيبان مختلف، از هر گوشه يدنيا مي آمدند و از او چيزي ياد مي گرفتند. در آن زمان طبيبي بود به نام سربات كه در هند زندگي ميکرد. او هم بسيار معروف بود. سربات در شهر خود طبابت مي كرد و در كار خود بسيار ماهر بود. او مي دانست كه ارسطو استاد عمل جراحي است.
روزي سربات به طور ناشناس از هندوستان به يونان رفت. او ارسطو را پيدا كرد و مدتي به عنوان شاگرد در كنار او مشغول به كار شد. سربات از علم و دانش خود چيزي به ارسطو نمي گفت و هميشه وانمود مي كرد كه هيچ علمي ندارد. او مي خواست به راحتي روش معالجه كردن و جراحي ارسطو را ياد بگيرد.
شبي، مردي خوابيده بود و هزارپايي از راه گوش او به مغز سرش رسيده بود. آن مرد، تا مدتي در عذاب بود و عاقبت پيش ارسطو آمد و درد خود را گفت. ارسطو گفت: « بايد تو را عمل جراحي كنم، اما ممكن است جان خود را از دست بدهي؛ البته امكان هم دارد كه زنده بماني. اگر خودت اجازه بدهي و بزرگترهاي تو، به اين عمل جراحي رضايت بدهند، كار خود را با دقت انجام خواهم داد، شايد كه از اين بلا نجات پيدا كني.»
با اين قول و قرار، ارسطو بيمار را به خانه خود برد و دارويي به او داد. آن مرد دارو را خورد و بيهوش شد. ارسطو دست به كار شد. استخوان كاسه سر او را با چاقويي مخصوص باز كرد و به مغزش رسيد و هزارپا را ديد. هزارپا تمام پاهاي خود رادر مغز آن مرد فروبرده بود واز جاي خود تكان نمي خورد.
ارسطو خواست كه با انبري آن را بردارد، اما سربات كه از سوراخ در نگاه مي كرد، فرياد زد: «استاد! مواظب باش. كارت تا اينجا درست بود، اما اگر آن هزارپا را با انبر برداري، پرده روي مغز، بر اثر كشيده شدن پاهاي جانور، پاره خواهد شد. آن وقت كار تو به نتيجه اي نخواهد رسيد.»
سربات وارد اتاق شد و گفت: « اي استاد! دستور بده تا سوزن جوالدوزي را در آتش داغ كنند، آنگاه، سوزن داغ را بر پشت هزارپا بگذار تا از حرارت آن پاهاي خود راجمع كند و از مغز جدا شود. آن وقت آن را بگير و خارج كن.»
ارسطو به مهارت و هوش سربات، آفرين گفت و از دقت او تعجب كرد. او درست همان كاري را كرد كه سربات گفته بود. طولي نكشيد كه جانور را از مغز سر جدا كرد و استخوان جمجه را سر جاي خود گذاشت و با داروهاي مخصوص، روي زخم را پوشاند.
زخم سر بيمار كم كم خوب شد و مرد پس از مدتي سلامتي خود را به دست آورد. ارسطو نيز سربات را با احترام زياد به هندوستان روانه كرد.
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید