نمایش پست تنها
  #1644  
قدیمی 10-20-2013
fatemiii آواتار ها
fatemiii fatemiii آنلاین نیست.
کاربر خوب
 
تاریخ عضویت: May 2012
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 486
سپاسها: : 797

987 سپاس در 452 نوشته ایشان در یکماه اخیر
fatemiii به MSN ارسال پیام fatemiii به Yahoo ارسال پیام فرستادن پیام با Skype به fatemiii
پیش فرض

یکی بود، یکی نبود؛ غیر از خدا هیچ کس نبود. سواری بود که اسبی عزیز و سالار و مغررو داشت. روزی سوار اسب را به بازار برد و نعل کرد و سوار آن شد. سوار تازیانه اش را بالا برد و بر اسب نواخت و حیوان به سرعت تاخت. همانطور که به سرعت می رفت ناگهان صدایی از پشت سر شنید که می گفت: آی سوار! آی سوار! صدای نعل اسبت، صد من از گوشتم را آب کرد.
سوار اسب را نگه داشت و برگشت. هر چه نگاه کرد، کسی را ندید. به آسمان نگاه کرد و گفت: پروردگارا این صدا از کجاست؟ دوباره صدا بلند شد که: ای سوار نترس. “که له می ژور” ام. بیا پایین تا برایت بگویم. سوار از اسب پیاده شد و به زمین نگاه کرد و گفت: مورچه تو که هیزم ات یک مثقال است چطور صد من گوشت بدنت آب شد؟ مورچه گفت: ای سوار! ما هم بنده خدا ایم. هر کس به سنگ خود می سنجد. صد من از گوشت بدنم، به سنگ خودمان آب شد.
“دارا به سنگ خود، ندار هم به سنگ خود.”
علی اشرف درویشیان
پاسخ با نقل قول
2 کاربر زیر از fatemiii سپاسگزاری کرده اند برای پست مفیدش:
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید