سلام
دیشب دوره ی پسر عموهای بابام بود ، خونه عموم بودیم ، پسر عموم میخواد بره ترکمنستان برای کار !!! پدرم گفت یک امشب و بیا مهدی رو ببین ممکنه دیگه فرصت نشه ببینیش ، دستشون درد نکنه ، شام شاهانه درست کرده بودند
بد نبود خوش گذشته ، اتفاقاً من اونجا پسرعموهای بابا رو هم دیدم این یکی دوره از خیلی قبلنا از همون موقع که من بچه بودم ، بود
حالت قرض الحسنه ای ، فکر خوبی بود که رفتم هم اونا منو دیدن هم من اونا رو دیدم
چقدر بزرگترها پیر شدند ، چقدر ما زود بزرگ شدیم
برام دعا کنید ، کاری که میخوام برام جور شه ، وارد وادی بشم که دوست دارم ، اون وقت شما هم اگه از من دعا خواستین براتون دعا میکنم ، دیروز یک اس ام اسی اومد صحبت کار بیرون بود .................