
06-21-2014
|
 |
کاربر فعال
|
|
تاریخ عضویت: Jun 2012
نوشته ها: 1,375
سپاسها: : 4,241
3,143 سپاس در 1,388 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
درود بر شما
امروز خوشایند نبود ... قهرمان روزهای بچگیم داره روزهای پایانی عمرش رو میگذرونه ...و من چقدر غمگینم ... این که بدونی عزیزت وقت زیادی نداره برای نفس کشیدن خیلی سخت و وحشتناک هست ...انگاری مجبوری ثانیه ها رو بشمری ...دوست داری کش بیان و ساعت جلو نره ... دوست داری زمان ثابت شه ...
یه تصویر همیشگی از بابا بزرگم دارم ... با عینکش داره کتاب میخونه و تو یه دستش هم یه مگس کش قرمز هست که دستش رو با یه نوار نازک پیچیدن !!
امروز که رفتم ملاقاتشون اگه بابام کنارشون نبودن مطمئنا نمیشناختمشون ... دستای سردشون رو بوسیدم و خاطراتم رو مرور کردم ... من نوه ی بزرگ پسریشون هستم ... وقتی به دنیا اومدم اونقدر خوش حال بودن که برام شعر گفتن ... اسمم رو گذاشتن "خاتون" به این امید که شخصیتم هم بزرگ باشه ... ذوق هنری دارن !باورتون میشه تو 65 سالگیشون شرو کردن به حفظ کردن اشعار حافظ ؟!
چه بد که زندگی درگیرمون میکنه .. .
از خودم بدم میاد ولی آرزو کردم مرگ آروم و بدون دردی داشته باشن .
__________________
هر چه در فهم تو آید ،
آن بود مفهوم تو !
عطار
|
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید
|
|