سراسر جهان گیرم از توست بس
چه می خواهی آخر از این یک نفس
از این دین به دنیا فروشان مباش
به جز بنده ی ژنده پوشان مباش
برون ها سفید و درون ها سیاه
فغان از چنین زندگی آه آه
همه سر برون کرده از جیب هم
هنرمند گردیده در عیب هم
خروشیم بر هم چو شیر و پلنگ
همه آشتی های بدتر ز جنگ
گدایی کن و پادشاهی ببین
رها کن خودی و خدایی ببین
"رضی" روز محشر علی ساقی است
مکن ترک می تا نفس باقی است
|