نمایش پست تنها
  #4  
قدیمی 08-13-2008
k@vir آواتار ها
k@vir k@vir آنلاین نیست.
کاربر فعال
 
تاریخ عضویت: Jun 2008
نوشته ها: 426
سپاسها: : 0

37 سپاس در 28 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض ادامه مرگ محمود درویش با میلیون‌ها بیننده‌

23 مرداد ماه در حافظه تاریخی مسلمانان جهان روزی فراموش نشدنی است؛ امروز مصادف با دومین سالگرد پیروزی و مقاومت حزب‌الله لبنان در جنگ ۳۳ روزه مقابل رژیم صهیونیستی است و در تقویم‌ها نیز به نام روز مقاومت اسلامی ثبت شده است.
در همین ارتباط، بخش‌هایی از دلنوشته‌های منتشر نشده محمود درویش را پیرامون جنگ ۳۳ روزه با ترجمه مهدی فرطوسی می‌خوانید كه روز گذشته از سوی خبرگزاری فارس منتشر شد:
● فراتر از توهّم‌
روبه‌روی تلویزیون می‌نشینم، زیرا كار دیگری نمی‌توانم بكنم. روبه‌روی تلویزیون، احساساتم را باز می‌یابم. می‌بینم كه چه بر من می‌گذرد و برایم رقم می‌خورد. دود از من برمی‌خیزد. دست‌ بریده خویش را دراز می‌كنم تا دیگر اعضای از هم پاشیده‌ام را جمع كنم... چیزی نمی‌یابم.
از شدت جذبه‌ای كه در درد نهفته است، فرار نمی‌كنم. منم، من كه از هوا و زمین و دریا محاصره شده‌ام. واپسین پرواز از فرودگاه بیروت برمی‌خیزد و مرا در برابر تلویزیون می‌نشاند تا ادامه مرگ خویش را با میلیون‌ها بیننده دیگر به نظاره بنشینم. هنگامی كه با دكارت به اندیشه درمی‌آیم، هیچ چیز ثابت نمی‌كند كه وجود دارم، بلكه اكنون كه در لبنان قربانی می‌شوم، هستم. وارد تلویزیون می‌شوم. من و هیولا. می‌دانم كه هیولا از من نیرومندتر است، در جنگ پرنده و هواپیما. من اما شاید بیش از آنچه باید، به قهرمانی‌های مجازی خو گرفته‌ام. هیولا مرا بلعید و هضمم نكرد. چندین بار بیرون آمدم.
روح من كه از كالبد من و هیولا، باهم، چونان نوری بیرون جست و به كالبد دیگری درآمد كه سبك‌تر بود و نیرومندتر. اكنون نمی‌دانم كه كجایم: روبه‌روی تلویزیون یا درون آن. اما قلبم را می‌بینم كه چون میوه صنوبری، از كوهی لبنانی به غزه فرومی‌غلتد.
● دشمن‌
یك ماه پیش آنجا بودم و یك ‌سال پیشتر نیز. همیشه آنجا بوده‌ام. تو گویی هیچ‌گاه جای دیگری نبوده‌ام. سال ۸۲ از قرن گذشته، چیزی بر ما گذشت شبیه آنچه امروز می‌گذرد. محاصره شدیم، كشته شدیم و مقاومت كردیم در برابر آنچه از جهنم به ما عرضه شد. قربانیان شهدا به هم شبیه نیستند. هر كدام مشخصات ویژه خود را دارند. خطوط چهره‌هایشان باهم تفاوت دارد و هر كدام نامی دارند و سنی و چشمانی دارند كه شبیه دیگری نیست. این قاتلان‌اند كه به هم شبیه‌اند.
همه آنان یكی هستند كه به تعداد ماشین‌های فولادی تقسیم شده‌اند. كلیدی الكترونیكی را می‌فشارد. می‌كشد و پنهان می‌شود. ما را می‌بیند و ما او را نمی‌بینیم. نه از این‌رو كه به اشباح می‌ماند، بلكه به این خاطر كه نقابی است فولادی كه یك اندیشه را پشت خود پنهان می‌كند... نه مشخصاتی دارد و نه چهره‌ای و نه چشمانی و نه سنی و نه نامی. او... او خود چنین برگزیده است كه تنها یك نام داشته باشد؛ دشمن.
● خنه‌
امروز، یعنی روز ۲۶ ژوئیه، ۲۱ قربانی شهید در غزه، كه ۲ كودك شیرخوار نیز در میان آنان بودند، توانستند از موانع نظامی و سیم‌خاردارها بگذرند.... و به «اخبار» راه یابند! هیچ توضیحی درباره آنها داده نشد، زیرا كه درد، پیش از هر واژه‌ای فرا رسید. نام آنها از فرط عادی بودن و سادگی اعلام نشد و پرچم پیروزی در برابر دوربین‌ها به اهتزاز درنیامد، زیرا كه لنز دوربین پر از تصاویری بود كه هیجان‌انگیزتر بودند.
جنگ هیجان است؛ سریالی است كه در آن، قسمت جدید بر قسمت گذشته، پیروز می‌شود. هنگامی كه قتل هر روز رخ دهد، عادی می‌شود و قربانیان، تبدیل به اعداد می‌شوند. مرگ تبدیل می‌شود به روزمرگی و دیگر احساسات را برنمی‌انگیزد.
روزمر‌گی كسل‌كننده است و برنامه‌های كسل‌كننده، بیننده را از جلوی تلویزیون دور می‌كند و خبرنگاران را بیكار. هنگامی كه بیننده‌ها كم شود، آگهی‌های بازرگانی كم خواهد شد و صنعت تصاویر ورشكست می‌شود. تازه: لوكیشن‌های غزه دیگر تكراری شده‌اند و آن حس سابق را منتقل نمی‌كنند. آسمانی سربی رنگ بر فراز كوچه‌هایی باریك در اردوگاه‌هایی كه به دریا راه ندارند. هیچ كوهی آنجا نیست.
هیچ چشم‌انداز طبیعی زیبایی وجود ندارد كه بیننده را سرگرم كند. همه چیز عادی است. قتل عادی است، جسد عادی است و خیابان‌های خاكستری اما آنچه امروز غیرعادی می‌نماید، این است كه ۲۱ نفر قربانی شهید شجاعانه و بدون هیچ راهنمایی توانستند به اخبار نفوذ كنند!
● قانا
بامداد امروز، سی‌ام ژوئیه، حكومت اسرائیل به برتری نظامی قاطعی دست یافت! بر كودكان قانا پیروز شد و آنها را تكه تكه كرد. كودكان خوابیده بودند و رویای بازگشت به خانواده اصلی‌اشان را می‌دیدند و شاید رویای صلحی كوچك در این زمینِ كوچك، تا آرام آرام بزرگ شوند و اول پاییز به مدرسه بروند، و گهگاه از مدرسه فرار كنند و البته نه از ترس بمباران... بلكه از ملال درس جغرافی ولی بدون این كه متوجه شوند، كشته شدند، بی‌هیچ ترسی، بی‌هیچ فریادی. خواب بودند و خواب ماندند.
پس بگذار بی‌هیچ ترسی از سرزنش بگریم. قاتلانی كه از قانای اول بازمی‌گردند، از آن می‌هراسند كه ما از یاد ببریم. پس باز هم می‌كشند تا مبادا گمان بریم كه رویای كودكان ما برای رسیدن به صلح امكان‌پذیر است. این بار عذرخواهی نكردند، تا مبادا ما آنها را به برابری اخلاقی میان قاتل و مقتول متهم كنیم.
نه، نه، نمی‌توانم با كسی صحبت كنم؛ تا از من نپرسد: چه می‌نویسی؟ «وصف» را هیچ اخلاقی نیست اگر زبان به شیوایی گرایش یابد، زیرا زبان حق ندارد كه تصویر را بازگوید... تصویری كه از فرط تراكم تكه پاره‌های فرشتگان كوچك، تنگ می‌نماید.
مگر یك عكس، گنجایش چند مسیح كوچك را دارد؟ هر كسی كه امروز بتواند شعری بسراید یا تابلویی رسم كند و رمانی بخواند یا گوش بدهد به موسیقی... گناهكار است. امروز، روز عید حكومتی است كه بر فرشتگان پیروز شد، و به ما یادآور شد كه آتش‌بس، تنها استراحت كوتاهی است میان دو كشتار!

روزنامه جام جم
__________________
روی خواب هایم
عکس زنی بکش
که ماه را به موهایش سنجاق زده
بنویس
من خواب مانده ام
و دستی
ستاره ها را از آسمان کودکی ام
دزدیده

پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید