تو بزرگي مث اون لحظه که بارون ميزنه***تو همون خوني که هر لحظه تو رگ هاي منه
تو مث خواب گل سرخي لطيفي مث آب***من همونم که اگه بي تو باشه جون مي کنه
تو مث وسوسه ي شکار يک شاپرکي***تو مث شوق رها کردن يه بادبادکي
تو هميشه مث يه قصه پر از حادثه اي***تو مث شادي خواب کردن يک عروسکي
تو قشنگي مث شکلايي که ابرا ميسازن***گلاي اطلسي از ديدن تو رنگ مي بازن
اگه مرداي تو قصه بدونن که اين جايي***براي بردن تو با اسب بالدار مي تازت
این همه ت کافی نیست؟
نبینم تا یه مدت کسی با ت شعر بزنه این جا ها آ ایناها بشدان گفتم به علی حواسدان باشا
__________________
خنک آن قماربازی که بباخت هر چه بودش***بنماند هیچش الا هوس قمار دیگر (مولانا)
|