"حس ترحم"
روز اول که به کلاس آمد دلم برایش سوخت. نه من , که همه این حس را نسبت به او داشتند.
از دست و پا فلج بود.تکه ای استخوان ,سوار بر یک ویلچر به کلاس آمد . کلاس سوم رشته ریاضی فیزیک ,درست یک هفته قبل از شروع امتحانات...
سر جلسه یک منشی کارهایش را انجام می داد. دلم میخواست در کنارش می بودم و در حل تمرینات به او کمک می کردم , بد جوری حس ترحم انسان ر بر می انگیخت .
یک ماه بعد که به عنوان شاگرد اول انتخاب شد , آن حس ترحم به حس رقابت تبدیل شد! آخر قبل از آمدن او من شاگرد اول بودم!
|