نمایش پست تنها
  #125  
قدیمی 10-22-2008
مدرسه نمونه دولتی ابرار آواتار ها
مدرسه نمونه دولتی ابرار مدرسه نمونه دولتی ابرار آنلاین نیست.
کاربر علاقمند
 
تاریخ عضویت: Oct 2008
محل سکونت: abrar.mihanblog.com
نوشته ها: 118
سپاسها: : 0

0 سپاس در 0 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض صدق



نيمه هاى شب بود كه صداى كلوم در شنيده مى شد!

مرد جوان از جا برخاست و درب را باز كرد،

مردى ژنده پوش در مقابلش ايستاده بود!

- من مسافرى درمانده ام!

سپس جوان سكه اى را به او داد!

مسافر كه تعجب كرده بود، گفت:

- من چيزى ندارم كه از تو تشكر كنم؛

سپس مشتى گندم به او داد و به سرعت دور شد!

- آخر يك مشت گندم به چه كار من مى آيد!؟

مرد گندمها را گرفت و آنها را به بیرون ریخت!
صبح روز بعد صداى همهمه مردم بلند بود.

مرد جوان در را باز کرد:
- چه خبر شده؟
- اى مرد جوان، ما مى توانيم از اين سكه ها برداريم؟!
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید