نمایش پست تنها
  #843  
قدیمی 10-23-2008
مدرسه نمونه دولتی ابرار آواتار ها
مدرسه نمونه دولتی ابرار مدرسه نمونه دولتی ابرار آنلاین نیست.
کاربر علاقمند
 
تاریخ عضویت: Oct 2008
محل سکونت: abrar.mihanblog.com
نوشته ها: 118
سپاسها: : 0

0 سپاس در 0 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض در آب راه پلوار


کمی پس از ورود به آب**راه، از صخره*های طرف راست به پایین رفتیم و وارد سنگ*بُر شدیم، گذری سنگی با حدود دویست تا سیصد یارد درازا که پهنای آن به قدری است که فقط یک مرد با اسبش می*تواند از آن عبور کند. درحالی*که از این افتخار نمایان هنر صنعت مهندسی ایران باستان غرق حیرت بودم، صحنه*ای در ذهن من مجسم شد؛ "سوارانی که لباس باشکوهی بر تن دارند و با شتاب هرچه تمام*تر به اسب**هایشان مهمیز می*زنند، درحال حمل نامه به و یا از شاه بزرگ از گذر سنگ*بُر عبور می*کنند." در ذهن خود معابد سفید درخشان و تالارهای عظیم پاسارگاد را که اولین چیزی بود که به چشم*شان می*خورد، تصور کردم و آهی درونی کشیدم، هنگامی که به آن عظمت و شکوه از میان رفته اندیشیدم و واژگونی بخت که چطور مقبره*ی شخص کورش را به نام سلیمان می *کند.
کمی پس از ترک سنگ*بُر، ظهور ناگهان چهار یا پنج سوار مسلح که از پشت صخره*ای بیرون پریدند و راه ما را بستند، مرا تکان داد و درواقع ترساند. اخباری که از ایالت آشوب*زده*ی فارس به گوشم رسیده بود و ناآرامی مردم آن و کارهای رضاخان، همه به ذهنم خطور کرد و هر لحظه انتظار داشتم که مال یا جانم را از دست بدهم. تا این*که درخواست متضراعانه*ی سخنگوی دسته به گوشم رسید: "خواهش می*کنم تفنگچی بدبختی که از راه*ها حراست می*کند را فراموش نکنید." من چنان احساس آرامش کردم که بی*درنگ آن*چه را می*خواست، به او دادم و فقط وقتی از آن*جا رد شدیم و نگهبانان صلح را دیدم که دوباره خود را در مخفی*گاه*شان پنهان می*کنند، کل جریان به نظرم مشکوک و مسخره آمد.
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید