
11-18-2008
|
 |
مسئول ارشد سایت ناظر و مدیر بخش موبایل  
|
|
تاریخ عضویت: Sep 2007
محل سکونت: تهرانپارس
نوشته ها: 8,211
سپاسها: : 8,720
6,357 سپاس در 1,362 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
بیایید داستان کوتاه بنویسیم (زیر 100 کلمه)
ببینید این دوتا داستان مال خودمه دو سه ماه پیش نوشتمشون
هرگز قبل از این داستان کوتاه اونم زیر صدکلمه ننوشته بودم
شما هم امتحان کنید
کار قشنگیه
منتظر داستانهاتون هستم
"نامه"
به بالای سرش نگاه کرد، آسمان عجب آبی و تماشایی شده بود
زیر پایش را نگاه کرد
دره ی سبز و رودخونه زیبای درونش واقعا بینظیر بود
عطر بهار توی هوا پیچیده بود...
دوباره دست کرد توی جیبش و نامه رو خوند
"من خیلی متاسفم رامین، عشق ما دوتا از نظر من کاملا تموم شده است، پس منو فراموش کن، برای همیشه"
و رامین دستخط دختر رو بوسید و با دقت تاکرد و توی جیب پیراهن درست روی قلبش گذاشت
خدایا منو ببخش و به من پناه بده،
خدایا میخوام بدونی بدون غزاله هیچ چیز برام مهم نیست،
حتی زندگی...
وقت پریدن بود...
"قول"
چند روزی میشد که مواد مصرف نکرده بود
آخه به مینا قول داده بود که مثل یه مرد اعتیاد رو ترک کنه و برگرده سر خونه و زندگیش
هوس یه نخ سیگار بدجوری کلافه اش کرده بود
وایستاد جلو دکه که سیگار بخره بلکه کمی آروم بگیره و چندتایی هم تیتر بخونه و عکس تماشا کنه
تیتر روزنامه رو که خوند لرزید و سریع به سمت خونه دوید تا خودشو به مینا برسونه.
"حوادث: دیشب جسد چند جوان معتاد زیر یک پل درمیان انبوه زباله ها پیدا شد"
__________________
This city is afraid of me
I have seen its true face
|
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید
|
|