و دلم باز دگر بار تو را می طلبد
حس تقریب مهیبم زده است
کای نهان خفته هلا بیدار باش
کاروان در سفر است
و تو باز زقافله جا ماندی
ناوک چشم شفق خونریز است
بر در میکده جام صد بلا لبریز است
پشت سر جز غم و اندوه و تباهی نبود
و به دلدار رسیدن که گناهی نبود
بکن این دام چپاولگر دل
بشکن این نام سراسر ز خجل
فارق از ما و من و اینها باش
__________________
یاد بگیر:
گاهی نباید ناز کشید، انتظار کشید، آه کشید، درد کشید، فریاد کشید…
تنها باید دست کشید و رفت…
|