ترسم که اشک در غم ما پرده در شود
وين راز سر به مهر به عالم سمر شود
گويند سنگ لعل شود در مقام صبر
آري شود وليکن به خون جگر شود
خواهم شوم به ميکده گريان ودادخواه
کز دست غم خلاص من آنجا مگر شود
از هر کرانه تير دعا کرده ام روان
باشد کز آن ميانه يکي کارگر شود
اي جان حديث ما بر دلدار باز گو
ليکن چنان مگو که صبا را با خبر شود
از کيمياي مهر تو زرگشت روي من
آري به يمن لطف شما خاک زر شود
درتنگناي حيرتم از نخوت رقيب
يارب مبادا که گدا معتبر شود
بس نکته به غير حسن ببايد کسي
مقبول طبع مردم صاحب نظر شود
حافظ چو نافه سرزلفش بدست تست
دم درکش ارنه باد صبا را با خبر شود