هر کدام غریب ایم در این روزگار
تو در دیار خود و من در دل تو
به یاد خاطرات غبار گرفته
به یاد دل ها جدا مانده
و به یاد آنچه بودیم و آنچه نیستیم
لحظه لحظه وجودم
با یاد یار نازنینم
می تپد و آرام می گیرد
چه رویایی بود آن روزها
و چه کابوس ست این دوران
تا به کی در خواب و خیال
ای کاش زمانه با سیلی خود
مرا بیدار کند ...
|