نمایش پست تنها
  #1  
قدیمی 04-11-2009
mary.f آواتار ها
mary.f mary.f آنلاین نیست.
مدیر بخش زمین شناسی
 
تاریخ عضویت: Nov 2008
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 1,674
سپاسها: : 3,194

2,013 سپاس در 491 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض داستانی جالب از کاشف پنی سیلین

الكساندر فلمينگ
کشاورزی فقير اسکاتلندی بود که فارمر فلمينگ نام داشت.
يك روز، در حالي كه به دنبال امرار معاش خانواده اش بود، از باتلاقي در آن نزديكي صداي درخواست كمك را شنيد، وسايلش را بر روي زمين انداخت و به سمت باتلاق دوید.... پسری وحشت زده که تا كمر در باتلاق فرو رفته بود، فرياد مي زد و تلاش مي كرد تا خودش را آزاد كند. فارمر فلمينگ او را از مرگي تدریجی و وحشتناك نجات می دهد...
روز بعد، كالسكه اي مجلل به منزل محقر فارمر فلمينگ رسيد. مرد اشراف زاده خود را به عنوان پدر پسري معرفي کرد كه فارمر فلمينگ نجاتش داده بود. اشراف زاده گفت: مي خواهم جبران كنم شما زندگي پسرم را نجات دادی". کشاورز اسکاتلندی جواب داد: " من نمي توانم براي كاري كه انجام داده ام پولی بگيرم".در همين لحظه پسر كشاورز وارد كلبه شد. اشراف زاده پرسيد: او پسر شماست؟ " كشاورز با افتخارجواب داد: بله" اشراف زاده گفت: با هم معامله مي كنيم. اجازه بدهید او را همراه خودم ببرم تا تحصيل كند. اگر شبيه پدرش باشد، به مردي تبديل خواهد شد كه تو به او افتخار خواهی كرد... پسر فارمر فلمينگ از دانشكده پزشكي سنت ماري در لندن فارغ التحصيل شد و همين طور ادامه داد تا در سراسر جهان به عنوان سر الكساندر فلمينگ كاشف پنسيلين مشهورشد...
سال ها بعد، پسراشراف زاده به ذات الريه مبتلا شد. چه چيزي نجاتش داد؟ پنسيلين !

ویرایش توسط mary.f : 04-11-2009 در ساعت 12:42 PM
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید