نمایش پست تنها
  #79  
قدیمی 04-30-2009
deltang deltang آنلاین نیست.
کاربر عالی
 
تاریخ عضویت: Mar 2009
محل سکونت: TehrAn
نوشته ها: 6,896
سپاسها: : 0

200 سپاس در 186 نوشته ایشان در یکماه اخیر
deltang به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

من از تو مي ميردم
اما تو زندگاني من بودي

تو با من ميرفتي
تو در من ميخواندي
وقتي كه من خيابانها را
بي هيچ مقصدي ميپيمودم
توبا من ميرفتي
تو در من ميخواندي

تو از ميان نارون ها ٬ گنجشك هاي عاشق را
به صبح پنجره دعوت مي كردي
وقتي كه شب مكرر ميشد
وقتي كه شب تمام نمي شد
تو از ميان نارون ها ٬ گنجشك هاي عاشق را
به صبح پنحره دعوت مي كردي

تو با چراغهايت مي آمدي به كوچه ما
تو با چراغهايت مي آمدي
وقتي كه بچه ها ميرفتند
و خوشه هاي اقاقي مي خوابيدند
و من در اينه تنها مي ماندم
تو با چراعهايت مي امدي....

تو دستهايت را مي بخشيدي
تو چشمهايت را مي بخشيدي
تو مهرباينت را مي بخشيدي
وقتي كه من گرسنه بودم
تو زندگانيت را مي بخشيدي
تو مثل نور سخي بودي

تو لاله ها را ميچيدي
و گيسوانم را ميپوشاندي
وقتي كه گيسوان من از عرياني ميلرزيدند
تو لاله ا را ميچيدي

تو گونه هايت را ميچسباندي
به اضطراب پستان هايم
وقتي كه من ديگر
چيزي نداشتم كه بگويم
تو گوه هايت را ميچسباندي
به اضطراب پستان هايم
و گوش ميدادي
به خون من كه ناله كنان ميرفت
و عشق من كه گريه كنان ميمرد

تو گوش مي دادي
اما مرا نميديدي
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید