اينباربراي شعرت تشكر نمي زنم اينهمه نا اميدي چه معنايي دارد ولي پاسخ:
در سراب اين خاك
آينه اي فتاده بود از جنس ململ تسليم
و من نقش خود به نگونساري در آن
از روزني دور
به تاب خيال مي بافتم
و جز پوسته اي نازك و به بند تار عنكبوت اوهام
اسير و در بند
و مخمصه اي نا گزير
هيچ
عايدي نبود
غرش ابري رسيد وهمناك و سهمناك
آنقدر كه تكاپويش
در اوج انحطاط خيالم
پوسته نازك را
خرد كرد و فرو ريخت
و باران آن سراب اسفناك را
به بركه اي سراسر آب
بدل كرد
و نقش خود در آن آينه از نزديك ديدم
چه زيبايم من...
|