نمایش پست تنها
  #1  
قدیمی 06-23-2009
دانه کولانه آواتار ها
دانه کولانه دانه کولانه آنلاین نیست.
    مدیر کل سایت
        
کوروش نعلینی
 
تاریخ عضویت: Jun 2007
محل سکونت: کرمانشاه
نوشته ها: 12,701
سپاسها: : 1,382

7,486 سپاس در 1,899 نوشته ایشان در یکماه اخیر
دانه کولانه به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض پادزهر - ریشه واژه پاد زهر

پادزهر - ریشه واژه پاد زهر

دارویی ، ساده یا مرکّب ، که کُنش فیزیولوژیک زهری (یا زهرهایی ) را در تن آدمی خنثی کند، چه در درمان مسمومیّت واقعی چه برای صیانت از مسمومیّت احتمالی . نامهای دیگر قدیم چنین دارویی در فارسی تِریاک /تِریاق و نوش یا نوشدارو بوده است .

واژگان .

1) پادزهر . از فارسی میانه (پازند) t/dzahr ¦ pa (مذکوردر شِکَند گُمانیک وِچار ، متن ، ص 140 و ] واژه نامه [ ، ص 282)، آشکارا مرکّب از زهر «سَمّ» و پیشوندِ پاد ـ ( > فارسی باستان ta- ¦ pa *، همریشه با paiti- اوستایی )، لفظاً به معنای «ضدّ زهر» (هُرن و هوبشمان ، ج 1، ص 326، 334). به گونة فادَزَهر/ فاذَزهر معرّب شده است . اشتقاقهای جاهلانه هم برای فادزهر در بعض منابع قدیم یافت می شود، مثلاً: مأخوذ از «باکْ زهر ] = پاکْ زهر [ فارسی ... به معنایِ مُنَظِّف السَّم ] مِنَالجَسَد [ » («پاک کنندة زهر ] ازتن [ »؛ تِیْفاشی ] متوفی 651 [ ، ص 125)، یا مأخوذ از « بادْزهر »، مرکّب از باد «ریح /روح » و زهر «سمّ»، لفظاً به معنای «روح السّم » (ابن أکفانی ، تعلیقات کرملی ، ص 75). صورتهای دیگر این واژه : الف ) پایْزهر ، که ، مثلاً، در شاهنامة فردوسی (و فقط به این صورت ؛ رجوع کنید به هُرن و هوبشمان ، ج 1، تعلیقات خالقی مطلق ، ص 335) به کار رفته است ، مثلاً: «یکی دیگری را بوَد پای زهر/ گَزیده نیابد زِ تِریاکْ بَهْر» (ج 8، ص 42؛ تبدّلِ «د» و «ی » در فارسی بیسابقه نیست ). ب ) پازَهر (باحذف دال ، بر اثر کثرت استعمال و شاید گاهی به ضرورت وزن شعر)، مثلاً (استعمال مَجازی ): «سخن زهر و پازهر و گرم است و سرد/ سخن تلخ و شیرین و درمان و درد» (ابوشکور بلخی ، سدة سوم ؟؛ رجوع کنید به اشعار پراکندة قدیمترین شعرای فارسی زبان ، ج 2، ص 121)؛ (استعمال مجازی ) «این عالَم اژدهاست ، وَز ایزد تُرا خِرَد/ پازهِر زهرِ این قوی و مُنکَر اژدهاست » (ناصر خسرو ] 394ـ481 [ ، ص 394). این صورتِ کوته شده به گونة بازهر/ فازهر معرّب گشته (در جمع : بازهرات / فازهرات ) و در عربی ، نه به معنای اصلی و اعمّ پادزهر ، بلکه به معنایی اخصّ (یعنی «پادزهر حیوانی »؛ رجوع کنید به دنبالة مقاله ) به کار رفته و سپس بازهرِ معرّب به همین معنای اخصِّ آن به صورتهای گوناگون به زبانهای اروپایی راه یافته است (مثلاً ] d [ bإzoar در فرانسه و bezoar در انگلیسی ).

2) تریاک . این واژه که اکنون در ایران فقط به معنای اَفیون به کار می رود (برای توجیه آن رجوع کنید به دنبالة مقاله ) نخست کاملاً مترادف با پادزهر بوده است ، مثلاً (علاوه بر بیت مذکورِ فردوسی ): «چو شد گُرْسِنه ، نان بوَد پای زهر/ به سیری نخواهد زِتریاکْ بهر» (فردوسی ، ج 8، ص 44)؛ برای صیانت از گزند دَدان و مسمومیّتِ احتمالی ، گرشاسب پیش از نبرد با اژدها احتیاطاً تریاک می خورَد: «زِ تریاک لَختی زِ بیم گزند/ بخورد و گِرِه کرد بر زین کمند» (اسدی طوسی ] متوفی 465 [ ، ص 58؛ نیز رجوع کنید به زمخشری ] 467ـ 538 [ ، ج 1، ص 459: « تِریاک / تِریاق = پا ] د [ زهر »). این واژه برگرفته از ¦ riake ¦ the یونانی (نخست به معنای «پادزهرِ ] گزشِ زهرناکِ [ rion ¦ the ' دَد، جانور وحشی ` ) است که از گونة سُریانی شدة آن ، tإryaqi ، به صورت تِریاق به عربی رسیده است (تروپو ، ص 45؛ اشتقاقی که پورداود ذکر کرده ] ص 108 [ کاملاً درست نیست ؛ رجوع کنید به ریشه شناسی درست خوارزمی ] سدة چهارم [ ، ص 175: «اَلْتریاق مشتقٌ مِن تیریون بالیونانیة و هو اسمٌ لِما یَنْهشُ مِنَ الحَیَوان کَالافاعی و نَحوِها»). صورت معرّب دِریاق را نیز بعض مؤلفان ذکر کرده اند (مثلاً، خوارزمی ، ص 176ـ177؛ زمخشری ، همانجا). در هدایة المتعلّمینِ اَخَوینی بُخاری (کهنترین پزشکینامة بازمانده به فارسی ؛ سدة چهارم ) این واژه همواره (در حدود 23 بار) به گونة تریاق به کار رفته است و در شعر فارسی یکی از قدیمترین شواهد تریاق در دیوان منوچهری دامغانی (نیمة نخست سدة پنجم ) است (ص 46): «دو مار اَفسای ، عَینَینَش ، دو مارَ ستند زُلفَینَش / که هم مارست مار افسای و هم زهرست تریاقش .» دربارة مفهوم سپسین تریاق (= پادزهر مرکّب ) رجوع کنید به دنبالة مقاله .

3) نوش ، نوشدارو . نوش کوته شدة اَنوش ( > فارسی میانه § s ¦ ano ، مرکّب از پیشوند نفی a- ، -n- وِقایه و § s ¦ o «مَرگ »، لفظاً، «بیمرگی ، جاودانی ») اصطلاحاً به معنای اکسیر * ، پادزهر (مکنزی ، واژة § s ¦ ano ) است ، که در فارسی نو نیز نخست مترادف با پادزهر بوده است (اکنون به این معنی دیگر به کار نمی رود)، چنانکه از این شواهد ادبی دانسته می شود: «به جایی که زهر آگَنَد روزگار/ ازو نوش ، خیره ، مکُن خواستار» (فردوسی ، ج 3، ص 39)؛ «گر زهر خورَد چاکر او، گردد چون نوش / وَر نوش خورَد حاسِد او، گردد چون سَم » (عنصری ] متوفی 431 [ ، ص 133). واژة اَنوش به هر دو معنی ــ پادزهر و اکسیر جاودانگی ــ در اَردا ویرازنامه ، از آثار ادبیات مَزدَیَسنی به زبان پهلوی ، به کار رفته است : ویراز، قهرمان این داستان ، برای آماده کردن خود برای یک سفر روحانیِ هفت روزه به بهشت و دوزخِ مزدیسنی در خواب ، از «دَستوران » «مَنگِ وِشتاسْپان » («منگِ ویشتاسِپ »؛ شربتی از مَنگِ ] = بَنگ * = حشیش [ آمیخته به می ) می طلبد، سه جام از آن می آشامد و کم کم به خواب می رود (ژینیو ، ویراستار و مترجم این کتاب ، «مَنگ » را به غلط به معنای «بَنْج » ] = سَیْکَران [ گرفته و ترجمه کرده است ؛ فصل 2: 9، ص 43، 151). پس از هفت شبانه روز که بیدار می شود و احساس تشنگی و گرسنگی می کند، حاضران به او نخست انوشِ خوش (= پادزهرِ خوشمزه ) می دهند تا اثراتِ منگ را که مُخدّر ، خواب آور، توهّم زا و، در صورت افراط ، کُشنده است ، رفع کند؛ سپس خوراکها و آشامیدنیهای دیگر برای او می آورند (فصل 3: 9، ص 47، 154). «ارواحِ درگذشتگان » در بهشت ، اَنوش ، به معنای «اکسیر جاودانگی »، به ویراز می دهند که بیاشامد (فصل 10:3، ص 57، 162؛ قس آمبروسیا یِ یونانی ، لفظاً به معنای «بیمرگی ، جاودانگی » و اصطلاحاً «خوراک خدایان یونان و روم باستان و منبع جاودانگی ایشان »، و نِکتار یونانی به معنای «نوشابة خدایان »).

در داستان رستم و سُهراب در شاهنامه ، نوشدارو (لفظاً، «داروی بیمرگی »)، نه دقیقاً به معنای اصلی پادزهر، بلکه ظاهراً به معنای بَلَسان * به کار رفته است ، که ، علاوه بر «فادزهریّتِ» خودِ آن ( رجوع کنید به ابومنصور موفق هروی ] مؤلف قدیمترین دارونامة بازمانده به فارسی ؛ سدة چهارم [ ، ص 61: «برابریِ زهرها کُنَد» و «هر زهری را که خورده باشند منفعت دهد»)، مَرهم آن را در خاور زمین برای التیام زخمها به کار می بردند ( رجوع کنید به شلیمّر ، ص 72، واژة Balsamum : «بلسان مَکّی ... در نظر ایرانیها دارویِ/درمانِ عامّ برای همه گونه زخم و ضرب دیدگی است »). در آن داستان ، رستم که «به دشنه ، جگرگاهِ پورِ»

خود را دریده بود، همینکه هویّت سهراب را شناخت ، برای رهانیدن او از مرگ ، به «کاووس شاه » پیام فرستاد که «از آن نوشدارو که در گنج تُست / کجا خستگان ] =مجروحان [ را کُنَد تندرست » برای او بفرستد (فردوسی ، ج 2، ص 242؛ برای شواهد دیگری برای این کاربردِ نوشدارو در نظامی گنجوی
__________________
مرا سر نهان گر شود زير سنگ -- از آن به كه نامم بر آيد به ننگ
به نام نكو گر بميــرم رواست -- مرا نام بايد كه تن مرگ راست



پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید