نمایش پست تنها
  #3  
قدیمی 06-23-2009
دانه کولانه آواتار ها
دانه کولانه دانه کولانه آنلاین نیست.
    مدیر کل سایت
        
کوروش نعلینی
 
تاریخ عضویت: Jun 2007
محل سکونت: کرمانشاه
نوشته ها: 12,701
سپاسها: : 1,382

7,486 سپاس در 1,899 نوشته ایشان در یکماه اخیر
دانه کولانه به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

منبع دانشنامه اسلام


نوشته های مؤلفان دورة اسلامی دربارة گونه ها و خواص حجر الحیّة عمدتاً به مطالب مذکور دیوسکوریدس (وجالینوس ؛ رجوع کنید به منقولات ابن بیطار از او، ج 2، ص 10) بازمی گردد. مثلاً، ابومنصور موفق هروی مضمون دیوسکوریدس را (بی ذکر مأخذ) تکرار کرده (با تعبیر لیثَرغس به «نسیان ») ولی مطلب تازه ای هم افزوده است (ص 116): «چون ] آن را [ بسوزند و بازخورند، سنگ اندر مثانه و کُلی خُرد کُنَد» ( رجوع کنید به به وصف او از حجر التیس ] همانجا [ که برای آن ، همین خواص حجر الحیّة را آورده است !). این خاصیت تَفتیت (= خُرد کردن ) را هروی ظاهراً از محمد زکریای رازی (ج 20، ش 270، ص 369ـ370) گرفته است ، که ، ضمن تکرار گفتة جالینوس ، می نویسد: «اگر حجر الحیّة را بسوزانند، قوّت آن خُرد کنندگی سنگهای مثانه است » (نیز رجوع کنید به وصف تکراری کوتاه نصیر الدین طوسی ، ص 154). در دورة اسلامی مطالب تازه ای هم در بارة حجر الحیّة یافت می شود؛ مثلاً، به نوشتة انصاری شیرازی (ص 113ـ114)، «حجر الحیّة کانی » (در برابر «حجر الحیّه جانوری » = مارْمُهره ؛ رجوع کنید به دنبالة مقاله ) زَبَرجَدی رنگ یا سیاه و خاکستری است ، به وزن یکی دو مثقال و گاهی بیشتر، و آزمایش اصالت آن چنین است که گونة اصیل آن در آب لیمو «به حرکت آید و روانه گردد» یا «اگر آن را بر جامة پشمی سیاه یا کبود بمالند، آن جامه را سفید گردانَد... و گویند اگر هر دو نوع ] معدنی و حیوانی را بر جای گزش مار بگذارند [ بر سر زخم بچسبد تا سمّ خنثی گردد». انطاکی (ص 173) حجر الحیّة کانی را مرتبط با زبرجد (= زُمرّد) کرده است : «حجر الحیة پادزهر است و به قطعه های رنگینی گفته می شود که در کان زبرجد یافت می شود، و بعضی گفته اند که مُراد از آن ، خودِ زبرجد است » (حکیم مؤمن ] ص 280 [ این گمان و روایت انطاکی را، بی ذکر مأخذ، تکرار کرده است ). سبب مرتبط دانستنِ حجر الحیّة با زمرّد ظاهراً جابه جایی و یا اشتباهی است که در ترجمة قدیم عربی از متن دیوسکوریدس یا شاید در روایت ابن بیطار از دیوسکوریدس و جالینوس روی داده است . مدخل «حجر الحیّة » در متن ابن بیطار با این جمله ها آغاز می یابد: «هُوَ فیما زَعَمَ بعضُ النّاس صِنفٌ یُقال لَهُ یاسیقسِ ] کذا [ أی الزبرجد.» این جمله ها، به تشخیص لوکلر (تعلیقه بر ترجمة فرانسوی الجامع ابن بیطار، همانجا)، متعلّق به مدخل سپسین در متن یونانی جالینوس ، یعنی iaspis ، است ( یاسیقس ِ مذکور غلط چاپی است ؛ درستِ آن یاسْفیس ، مطابق با iaspis یونانی ، است که نه به معنای «زبرجد» بلکه به معنای « ] سنگِ [ یَشْب » است ).

سپس ، در تحولی معنایی ، حجر الحیّة را به مادّه ای جانوری هم اطلاق کرده اند که در فارسی «مارْمُهره » یا «مُهرة مار» نام داشت و آن را دارای خاصیت پادزهری می پنداشتند. این سنگ یا مُهرة موهوم مفروضاً در پسِ سَرِ بعض مارها متکوّن می شد. علت اطلاق حجر الحیّة بر این مارْ مُهره ظاهراً تعبیر نادرست لفظیِ حجر الحیّة (مذکور در بالا) بوده است . در منابع ما، نخستین وصف مارْمهره در الجماهر بیرونی (ص 336ـ337) یافت می شود (با نام عربی خَرَز الحَیّات ] لفظاً، «مُهره های مارها» [ و نام فارسی مار مُهره )، که بیرونی عمدتاً از کاتبی همروزگار خود، نصر بن یعقوب دینوری ، نقل کرده است . وی در توجیه این اصطلاح می گوید که نسبت آن به مار از دو لحاظ است : یکی این که خوردن سودة آن با شیر برای گزش مار سودمند است و (به نقل از محمد زکریای رازی ) آویختن آن بر مارگزیده سود دارد؛ جهت دیگر این که «در افعی متکوّن و از آن استخراج می شود». به نوشتة بیرونی ، این مارْمهره را «به روزگار خسروان ] ساسانی [ همچون یکی از مُغیثات ] = داروهای رهایی بخش / کمکی ؟ [ نگاه می داشتند». سپس روایت مجعول نصر بن یعقوب کاتب را غیرناقدانه بازگو می کند: «حَوّائین » ] = مار اَفسایان ؟ [ افعی خبیث مارخوری را می جویند که چهارصد مارخورده باشد، زیرا این مهره در پس سر آن افعی متکوّن می شود. مارمهره سفید و مروارید مانند است اما مارمهره های سفید و سیاه هم هست . پس از وصف شیوة استخراج مارمهره ، می افزاید که مارمهره به هنگام استخراج نرم است اما سپس در مجاورت هوا سفت می شود (دربارة ماهیت حقیقی این مارمهره ها از لحاظ دانشمندان متأخر رجوع کنید به دنبالة مقاله ).

در منابع ما، فقط دوتن از دانشمندان در حقیقتِ وجود مُهرة مار شک نموده اند: یکی محمد زکریای رازی و دیگری ابوالقاسم عبداللّه کاشانی (در عرایس الجواهر ، تألیف در 700 ؛ ص 158ـ 159). رازی (به روایت محمد بن منصور، ص 237) منکرِ مارمهره بود. شیّادی قفای ماری را شکافته و قطعة کوچکی از «سنگ مریم » در آنجا «جاسازی » کرده بود (به اصطلاح امروزی ). مار را نزد «سلطان آن روزگار» بُرد و در حضور رازی مار را کُشت و مارمهرة قلاّ بی را از پس سر آن درآورد و به سلطان فروخت . «محمد زکریا انفعال یافت » ] = از ادّعای خود شرمنده شد [ . رازی طرح دوستی با آن شیاد ریخت ، که ، سرانجام ، نیرنگ خود را برای او فاش کرد. («سنگ مریم » مزبور، به وصف کوتاه ابوریحان بیرونی ] 1370 ش ، ص 200، «حجر مریم » [ ، «سنگی است همانند جِبْسین ] = ژیپس /سنگ گچ [ خام ، سفید، نرم ... که در زابلستان می باشد.») به گفتة ابوالقاسم کاشانی (همانجا)، «متقدّمان وصف مهرة مار در کتب خود کرده اند، هرچند بدان وثوقی زیادت نیست و در این ایّام ] مهرة مار [ ندیده اند مگر اَشباهی که صنّاعان از سنگ مریم برای تلبیس و تمویه می سازند، و سنگ مریم را زیادت قیمتی نبوَد» (برای مثالهای شعری راجع به مارْمهره /مهرة مار رجوع کنید به زاوش ، ج 1، ص 283).

ماهیت و خواص پازهر و مارمهره از نظر پژوهشگران غربی . اروپاییان از طریق ترجمة لاتینی بعض آثار چند دانشمند دورة اسلامی (عمدتاً، علی بن عباس مَجوسی ، محمد بن زکریای رازی و ابن سینا) و، بویژه ، از طریق گزارشهای سفرهای اروپاییان به خاور، با این موادِ مفروضاً اعجازگر آشنا شدند (دربارة گزارشهای برخی از این سیّاحان و پژوهندگان رجوع کنید به یول و برنل ، ص 91). اعتقاد به خواص پادزهری و درمانی این مواد در سده های میانة اروپا (از حدود 1100 تا 1500 میلادی ) و چند قرن پس از آن دوره ، تا نیمة دوم سدة هجدهم که علوم تجربی (بویژه فیزیک و شیمیِ) نوین رونق گرفت ، باقی بود. مثلاً در انگلستان پادزهر جانوری چنان اعتبار و شهرتی یافته بود که ملکه الیزابت اول (1558ـ1603 میلادی ) انگشتری دارای نگینی از پادزهر با خود می داشت ، و پادزهر جانوری از 1618 تا 1746 میلادی در دارونامه های رسمی لندن (با نام bezoar ) مندرج بود (الگود، ص 369ـ370). بهای پادزهرها یا مارمهره هایِ مفروضاً اصیل ، به سبب کمیابی ، چندان در اروپا گران شده بود که (به گزارش بالفور، ج 1، ص 333) «به ده برابر وزن خود به زر، فروخته می شد». اما بتدریج که تجزیة شیمیایی ماهیت آنها و بطلان خواصِ منسوب به آنها را آشکار کرد، قدر و اعتبار خود را از دست دادند. در مورد مشهوری ، پس از این که شیمیدان نامدار فرانسوی ، برتله (1748ـ1822 میلادی )، به دستور ناپلئون اول ، امپراتور فرانسه ، ترکیب شیمیایی (و بی خاصیتیِ) پادزهرهایی را کشف کرد که فتحعلی شاه قاجار در 1223/1808، همچون هدایای گرانبهایی برای ناپلئون فرستاد، امپراتور با نفرت و استهزا آنها را در آتش انداخت (شلیمّر، ص 76ـ77 ؛ الگود، همانجا).

دقیقترین (اما شاید نه کُلّیترین ) وصف پادزهر کانی (لااقل پادزهر کانیِ موجود در ایران در سدة سیزدهم / نوزدهم ) را در فرهنگ شلیمّر یافته ایم (ص 77، «فادزهر معدنی »): «این دارو که ایرانیها آن را به عنوان نوع اعلای آرام بخشهای خفقان بسیار توصیه می کنند چیزی جز سنگ آهکیِ معروف به آمونیت دانه دانه نیست ، که ، نظر به ترکیب شیمیایی آن ، حد اکثر می تواند همچون دارویی جاذب و ضدّآسید عمل کند.» به گزارش دانشمند و کانی شناس فرانسوی ، کلمان ـ موله در 1868 میلادی (ص 119)، «همة این پادزهرهای کانی ، که آنها را در سده های میانه آنچنان می ستودند، تحجّرهایی آهکی بود به رنگها و شکلهایی گوناگون ناشی از احوال وشرایط کانی شناختی و فیزیکی ای که تحجّر در آنها به وقوع پیوسته بود ] به گفتة یکی از دانشمندان متقدّم در 1648 میلادی [ این سنگهای پادزهر متشکل از لایه های متّحد المرکز بود... درست همچون ساختار پیزولیت ها. همة این موادِ بی اثر/ خنثی فاقد خواص درمانی و شگفت انگیز ] منسوب به آنها [ است .» بُستانی (مقالة «بادزهر») می گوید: «بادزهر معدنی نامی قدیم برای حامض الانتیمون ] = آسیدِ آنتیموان ؟ [ بود که ] در گذشته [ بعضی آن را پادزهر مسمومیت با زرنیخ می دانستند و هر دو ساعت به وزن ده دانة گندم ] به شخص مسموم [ می دادند.»

در بارة پادزهرهای جانوری گزارشهای بیشتری در منابع قدیم و متأخر غربی یافت می شود، که از بررسی آنها چند موضوع نمایان می گردد: 1) بیشتر مؤلفان حجر التیسِ مأخوذ از بز کوهی ایران (= پازن ) را بهترین گونة پادزهر جانوری دانسته اند، اما در حوزه های جغرافیایی دیگری پادزهرهایی هم از جانوران دیگری ــ مثلاً، شتر، بعض بوزینه ها، تَشی ، گُراز ــ به دست می آمده است (در بارة بعضی از این جانورانِ «پادزهرساز» در نواحی مختلف آسیا رجوع کنید به بالفور، همانجا؛ یول و برنل ، ص 90ـ91). 2) شکل ، ساختار و ترکیب شیمیایی تحجّرهای گوناگونِ معروف به پازهر جانوری نه فقط در جانوران مختلف بلکه در نمونه های منسوب به یک نوع جانور هم غالباً متفاوت بوده است . این تفاوتها منشأ وصفهای ریخت شناختی و شیمیایی مختلف از نمونه های مفروضاً حاصل از یک جنس / نوع جانور گشته است . 3) بعض پازهرهای جانوری تحجّری بود که در اطراف گلوله هایی نَمَدْ مانند از مویهای تن گاو، گوسفند، بز کوهی و چهارپایان دیگر که پوست خود را می لیسند در شکم و روده های آنها متراکم می شود (بالفور، ج 1، ص 336). این تحجّرهای موی آلود را aegagropile نامیده اند (در انگلیسی و فرانسوی ؛ مأخوذ از یونانی / لاتینی ؛ لفظاً، «گلولة / کلافِ ] مویهای [ پازن »؛ در بارة انواع این «اِگاگروپیل »ها رجوع کنید به > فرهنگ مصور پزشکی درلند < ، واژة bezoar ).

اینک تلخیصی از گزارشهای بعض مؤلفان غربی : «بازهر شرقی ] = حجر التیس [ مرکّب از صفراء و صمغ است ... بازهر حقیقی ایران را چنان خوب با خاکِ رُس مخصوصِ پیپ سازی و با صفرای گاوی غَش می کنند که حتی ] کارشناسان [ هم فریب خورده اند... بازهر گاو ماده ، که کمی از آن از هند به چین صادر می شود، به بهای هر کتی ] واحدی چینی ، تقریباً برابر یک پاوند [ 20 تا 25 دلار در بازار چین فروخته می شود. چینیها آن را فقط به عنوان دارو به کار می برند... در ناحیة راجنگ در برنئو دونوع بوزینه هست که فقط در یکی از ده یا بیست تای آنها بازهر یافت می شود... به نوشتة هونیشبرگر ، بازهری که به فارسی پازهر سیاه و به هندی کانی زَهْر مُهره خوانده می شود نوعی سِرْپانتین سبز تیره است » (بالفور، به نقل از چندین سیّاح و پژوهشگر، ج 1، ص 333؛ در بارة بازهر در چین باستان رجوع کنید به لاوفر ، ص 525 ـ 528). «طِبق تجزیة برتوله ، بازهرهای جانوری ] مذکور که برای ناپلئون بُناپارت فرستاده شد [ مرکّب از مواد خَشَبی و چند مِلح بود... گیبور ] داروشناس فرانسوی ، 1790ـ 1867 [ ، به تبع فورکروا ] شیمیدان فرانسوی ، 1755ـ 1809 میلادی [ و وکلن ] شیمیدان فرانسوی ، 1763ـ1829 [ ، دو گونه ] بازهر جانوری [ تشخیص داده است : گونه ای سبز، متشکل از لایه های متحد المرکز، سُست و شکننده ، دارای مزه ای تلخ و بویی خوش و وزن مخصوصِ 132ر1؛ و گونه ای زرد مایل به قهوه ای ، ناگُداز، اندکی محلول در الکل ... که قدر و ارزش آن در ایران بسیار کمتر است » (شلیمّر، «فادزهر حیوانی ، حجر التیس »، ص 76ـ77).

به عنوان نتیجه گیری در بارة خواص منسوب به پازهر جانوری ، نظر چند تن از دانشمندان را ذکر می کنیم : «علم پزشکیِ کنونی دیگر هیچ اعتنایی به پازهر ــ چه کانی چه جانوری ــ ندارد» (کلمان ـ موله ، ص 117) « ] پازهرهای جانوری ، چه ' شرقی ` چه ' غربی ` ؛ در بارة این تقسیم رجوع کنید به بستانی ، همانجا [ را امروزه رها کرده اند»(پزشک علاّ مة فرانسوی ، لیتره ، مقالة bإzoard ). «هیچیک از این اجسام ] = پازهرهای جانوری عدیدی که مؤلف بتفصیل از منابع اروپایی ذکر کرده است [ نه کُنش حقیقی دارد نه خواصی عمومی ؛ شهرتی که این اجسام سابقاً در پزشکی داشتند اکنون از میان رفته و قیمتی برای آنها... نمانده است ... ] بویژه [ هیچ خاصیت پادزهری ندارند، چنانکه برای تجربه ، از این سنگها به مسمومان خوراندند و ابداً تأثیری در ] درمان [ مسمومیت نداشت » (بستانی ، همانجا). کرملی (ابن أکفانی ، تعلیقات ، ص 80)، پس از ذکر خلاصه ای از تفصیلات تیفاشی و دیگران ، چنین نتیجه می گیرد: «هیچیک از این گفته ها صحّت ندارد؛ همه خرافاتی است فاقد کمترین حقیقتی ، که پسینیان از پیشینیان نقل کرده اند، و ما بارها شخصاً ] نادرستی [ آنها را آزموده ایم .»

و امّا مارْمهره . فقط تنی چند از سیاحان و دانشمندان غربی (که یول و برنل گزارشها و شنیده های آنان را در بارة مارمهره ، زیر نام snake-stone ] لفظاً، «سنگِ مار» [ نقل کرده اند؛ ص 847 ـ 849) با بررسیهای خود بطلان اعتقاد هندیان را به وجود مُهره ای یا استخوانی پادزهری در مارها و ماهیت واقعی مارمهره های مفروض ، بیان کرده اند، اینچنین (بتلخیص ). ج . دیوی ماهیت سه گونه از «زهرْ مُهره » (اصطلاح هندیان برای مارمهره ) را تعیین کرد: گونه ای گرد یا بیضی ، درونش سیاه یا قهوه ای ، برونش صاف و برّاق ، که چون بر زبان یا سطح تَرِ دیگری گذاشته می شد، محکم به آنجا می چسبید؛ این گونه استخوانی بود که در آتش سوخته و بعضاً ذغال شده بود. دومی از همان جنس بود ولی خواص اولی (بویژه ، چسبندگی و جاذبیت ) را نداشت . سومی ، نه مارمهره ، بلکه پازهر ] جانوری [ بود. دانشمند دیگری (فردی ) مارمهره ای را که از سیلان آورده بودند بررسی کرده به این نتیجه رسید که این تکّه استخوان ذغال شده ای بود که شاید چند بار کاواکیهای آن را پر از خون کرده و سپس باز سوزانده بودند؛ احتمالاً این استخوان چندان متخلخل و جاذب بود که ، اگر آن را بیدرنگ پس از گزش مار برجای گزش می گذاشتند (یعنی پیش از این که زهر در همة تن بپراکند)، بتواند زهر را جذب کند (در اینجا، بالفور توضیح داده است ] ج 3، واژة snake-stone [ که «ساخت این ] تکّه استخوانهای ذغال شده [ موضوع تجارت پُردرآمدی ] بود [ که راهبان مانیل ] در فیلیپین [ به راه انداخته بودند و از آنجا ] این مارمهره های مصنوعی [ به بازرگانان هند می ] رسید [ ».) بررسی نمونة دیگری نشان داد که آن «سنگ مصنوعی کوچکی بود... مرکّب از خاکستر ریشه های سوخته که به نوعی خاک آمیخته بودند». سرانجام ، دانشمند دیگری (فیرر ) در کتابی دربارة مارهای کُشندة هند (1884) ، چنین نتیجه گرفته است : «معتقدم که این مارمهره ها به هیچ روی قدرت چنین تأثیری ] یعنی خنثی کردن زهر مار در تن [ را ندارند... و ] لذا [ اعتماد و اعتقاد ] مردم عامی [ به خاصیت پادزهری آنها وَهم خطرناکی است .»

3) تریاق = پادزهر مرکّب . در تحوّلی معنایی ، واژة تریاق بیشتر به پادزهرهای مرکّب گفته شده است . ابن سینا (370ـ 428) تفاوت اصطلاحیِ سپسینِ دونامِ تریاق و پادزهر را چنین بیان کرده است (ج 1، کتاب دوم ، ص 358): «تریاق و بادزهر هر دارویی ] را گویند [ که خاصیت آن نگهداری نیرو و سلامت جان است تا جان ] بتواند [ زیان زهر را از خود دفع کند، ] امّا [ نام تریاق برای مصنوعات ] = داروهایی که کسان ترکیب کنند [ و نام بادزهر برای داروهای مُفردِ (= بسیطِ) موجود در طبیعت شایسته تر است ... ] امّا [ چنین می نمایدکه فرق بسیاری میان این دو ] اصطلاح [ نباشد» (خودِ ابن سینا هم گاهی ] مثلاً، ج 1، کتاب دوم ، ص 406 و در ج 2، کتاب سوم ، ص 1201 [ این دو را مترادفاً، و گاهی تریاق را در مورد چیزهایی غیرمصنوعِ «مُفرد» ] مثلاً، جُندِ بیدستر، ج 1، کتاب دوم ، ص 452 [ به کار برده است ).

موضوع زهر و پادزهر همیشه مسئله ای حیاتی در جوامع بشری بوده است ( رجوع کنید به زهر * ). شواهد و آثار موجود در قدیمترین «ادبیات » مکتوب بازمانده از اقوام باستانی اهمیت این موضوع را نشان می دهد. لیوی (بویژه فصل 8، «زهرها و پادزهرها در متنهایی مخصوص »، ص 131ـ 145) بر نوشته های زهر/ پادزهرشناسی بعض اقوام «متمدن » قدیم ــ هندیان ، اهالی بین النهرین باستان ، مصریان ، یونانیان ــ مرور کرده و سپس بازتاب آن نوشته ها را در آثار زهرشناسی دورة اسلامی و نیز مساهمة دانشمندان این دوره را به اختصار بررسی کرده است .

چون یک پادزهرِ مفروضاً «مفرد» برای مقابله با کنشها و عوارض مختلف زهرهای بسیط (مثلاً زهر گیاه بیش ) و مرکّب (یعنی زهرهایی که کارشناسان بَدسگال از دو یا چند زهر ترکیب می کردند، مثلاً ترکیب زهر کژدم و نوعی سوسمار سمّی معروف به سامّ اَبْرَص ) غالباً بسنده نبود، بعض دانایان به فکر ساخت پادزهرهای «مرکَّب القُوی '» افتادند، که بعض آنها به نام مبتکرِ مفروض آنها معروف شده است (مثلاً، «تریاقِ اَندروماخُس »؛ رجوع کنید به دنبالة مقاله ). در دورة اسلامی ، وصف این تریاقها در تألیفاتی مستقل در بارة زهرها و پادزهرها (مثلاً، کتاب السُموم جابر بن حیّان * و کتاب السُموم ابن وَحشیّة * ) یا کمابیش در «اَقْراباذین »ها (= کتابهایی در بارة طرز تهیة داروهای مرکب و در بارة کاربردهای اینها؛ مثلاً اقراباذین یعقوب بن اسحاق کِنْدی و قرابادین کبیر عقیلی علوی شیرازی ) یا در بخشهایی مربوط به زهرها و پادزهرها در تألیفاتی کلّی تر در پزشکی (مثلاً، مقالة ششم از نوع ششم فردوس الحکمة علی بن سهل طبری ؛ بابهای 27ـ53 از مقالة چهاردهم جلد دوم کامل الصّناعة علی بن عباس مجوسی ؛ و کتاب پنجم القانون فی الطب ابن سینا) آمده است .

ساخت تریاقها از دشوارترین عملیات داروسازی بود، به سبب تعدّد اجزای آنها (از چهار تا بیش از هفتاد جزء) و وقتگیری تعیین مقدار دقیق آن اخلاط . گاهی نیز آزمایش کُنشمندی (= مؤثریّت ) فلان ترکیب بر دشواری کار می افزود؛ لذا بعض حکیمان شیوه های نسبتاً آسانی برای آن آزمایش اندیشیده اند، مثلاً شیوة جالینوس (سدة دوم میلادی ؛ به نقل ابن سینا، ج 3، کتاب پنجم ، ص 2270): «خروسی وحشی ] = تذروِ نر، به گمان ابن سینا [ شکار کنند (زیرا مزاج آن از طبع خروس خانگی خشکتر است )؛ سپس ' هامّه ` ای ] = جانوری سمّی ؛ آن را به مار سمّی تعبیر کرده اند [ را به سوی آن فرستند ] تا آن را بگزد [ . سپس تریاقِ ] منظور [ را به خروس بخورانند: اگر خروس زنده ماند، آن تریاق خوب است .» امتحانی دیگر (ظاهراً ابتکار خود ابن سینا): «مُسهلی ] قَوی [ به شخصی بخورانند و ] وقتی که کنش آن ظاهر شد [ تریاق را به او بدهند: اگر تریاق کنش مسهل را بازداشت ، تازه و خوب است ، وَ اِلاّ ، بد.»

روایتهای افسانه آسایی در بارة ابداع نخستین تریاق و مُکمّلان یونانیِ سپسین آن در بعض منابع دورة اسلامی یافت می شود ــ مثلاً در تذکره انطاکی (ص 134 و بعد) و، بسی مفصّلتر، در قرابادین کبیر مذکور (ص 653ـ656)، با اختلافهایی در تفصیلات میان این دو. طبق این روایات ، سابقة ابتکار و تحوّل تریاق در یونان باستان به اختصار چنین است : اندروماخس اول / قدیم ، از حکیمان ] نیمه افسانه ای [ یونان باستان ، تصادفاً خاصیت پادزهری حَبّ الغار (= دانه های درخت برگ بو * ) ضدّ مارگزیدگی را مشاهده کرد؛ سپس ، برای تقویت یا تکمیل سودمندی این پادزهر بسیط ، سه مادّة پادزهری دیگری را که خود از پیش می شناخت ــ جنطیانا، مُرّ ] = مورد [ و قُسط ــ به آن افزود، و این تریاق چهارجزئی را «تریاق الارْبعة » (یا «تریاق الاربع »؛ در هدایة المتعلّمین اخوینی بخاری ، ص 633: «تریاق چهاردارو») نامید. این تریاق که دانه های غار «اصل و عمود» آن را تشکیل می داد، ساده ترینِ تریاقها بود. پس از او، در مدت 469 ، 1 سال (انطاکی ، ص 134: 150 ، 1 سال )، هشت حکیم



یونانی دیگر (آخرین آنان ، جالینوس ) تصرّفاتی در ترکیب تریاق مزبور کردند، مثلاً افزایش ، کاهش یا اِبدال بعض مواد. از جمله ، حکیم دومی ، اقلیدس ] ؟! [ ، چهارجزء دیگر ــ فلفل سفید، دارچینی ، سَلیخه (سیاه ) و زعفران ــ به آن افزود و ترکیب جدید را «تریاق ثمانیّه » (= هشت جزئی ) یا «تریاق صغیر» خواند. افزایش اخلاط تریاق به اندروماخُس ثانی ، هشتمین از حکیمان مزبور، پایان گرفت ، که 33 مادّة دیگر (از همه مهمتر، گوشت پختة افعی ) به ترکیبات پیشین افزوده شمار اجزاء را به 75 رسانید (جالب است که حمزة اصفهانی ] 280ـ ? 360 [ ، به روایت از منابعِ خود، «ابداع تریاق از جسم افعیها» و نیز بنیانگذاری پزشکی را به شاه افسانه ای فریدون نسبت داده است ] ص 34 [ ). جالینوس ابداعی در افزایش ، کاهش یا ابدال اخلاط تریاق ننمود، بلکه فقط «منافع آن و مقادیرِ شَرَبات آن در هر مرضی و امثال این امور» را مشخص کرد (عقیلی علوی شیرازی ، 1349 ش ، ص 653). مع ذلک ، چنانکه از اعتراض ابن سینا به تصرّف جالینوس و «پزشکان کثیر» دیگر در نسخة اصلی تریاق اندروماخس ثانی برمی آید (ج 3، کتاب پنجم ، ص 2269)، جالینوس در «زیادت و نقصان غیر ضرور» اجزای آن نسخه دخیل بوده است .

این معجون ، که «اَجلّ و افضل ادویة مرکّبه » بود (ابن سینا، همانجا) به نامهای «تریاق اَفاعی »، «تریاق کبیر/ اکبر/ بزرگ » یا «تریاق فاروق » معروف شد. در توجیه صفتِ «فاروق » چند وجه ذکر کرده اند، مثلاً، چون «فاروق میان مَوت و حیات است » یا «فاروق است میان صحّت تامّ و مرض قوی » ( رجوع کنید به عقیلی علوی شیرازی ، 1349 ش ، ص 652). افزودن گوشت افعی را، که «عمود و اصل » تریاق فاروق است ، چنین توضیح کرده اند که «سمیّت ] حادث در تن [ را به سوی خود جذب می کند» (همو، 1371 ش ، ص 10) و «گوشت افعی مقاومت به سَم خود می کند» (همو، 1349 ش ، ص 654). نظر به اهمیت گوشت افعی از حیث تریاقیّت ، دستورهای مشروحی در بارة شناخت بهترین افعیها برای این منظور، شیوة کشتن آنها (مثلاً، نخست خشمگین کردن افعی تا همة زهر خود را برای حمله و گزش گِرد آورد و سپس بریدن سر و گردن و دم آن به یک ضربت تا چیزی از زهر در باقی تنش نمانَد) و آماده کردن گوشت آن برای تریاق ، داده شده است ، که عمدتاً مبتنی بر شرح جالینوس است (منقول در فردوس الحکمة طبری ، ص 451؛ نیز رجوع کنید به ابن سینا، ج 3، کتاب پنجم ، «اَقراص الافاعی »، ص 2272ـ2273؛ انطاکی ، «افعی »، ص 81؛ عقیلی علوی شیرازی ، 1349 ش ، ص 658ـ 659). منظور از «اَقراص الافاعی » (قُرصهای افعیها) این است که گوشت پختة افعی را مستقیماً به دیگر اجزای تریاق نمی افزودند، بلکه ، طبق دستور، آن را خوب کوفته با نانِ کوبیده مخلوط می کردند و آنگاه این مخلوط را با دست به صورت قُرصهایی در می آوردند (برای تفصیلات رجوع کنید به منابع اخیر الذکر و عقیلی علوی شیرازی ، همانجا).

برای تریاق کبیر چند نسخه (یا فُرمول ) با اختلافهایی در چند و چون اجزای آن در منابع دورة اسلامی وجود دارد. ابن سینا (ج 3، کتاب پنجم ، ص 2270ـ2272) سه تا از آنها را ذکر کرده است : «نسخة اصلی اندروماخس »، شامل 64 جزء (بجز مَی یا عسل که در این نسخه ها به عنوان «سِواغ » به کار می رفته است )، از جمله ، 24 مثقال از «قرصهای افعی » (خودِ ابن سینا این نسخه را «بهترین » دانسته است )؛ نسخة دیگری ، شامل هفتاد جزء (بجز عسل )؛ و نسخه سومی ، شامل 65 جزء (نیز رجوع کنید به نسخه ای به نقل عقیلی علوی شیرازی ، 1349 ش ، ص 656، که شمار اخلاط آن ، بجز «اَقراص و می و عسل »، 75 تاست ؛ نوشتة پورداود ] ص 108 [ ، که «تریاق در اصل بایستی از شصت جزء ترکیب یافته باشد، رفته رفته اجزاء آن به 20 و 10 و 4 و 3 رسید»، نادرست است ).

بجز این حکیمان یونانی که مفروضاً در ابداع و تحول «تریاق فاروق » کمابیش دخیل بودند، کسان دیگری هم تریاقهایی ساختند، که از همه معروفتر «تریاق مِثْرودیطوس » (یا، به اختصار، «مثرودیطوس ») بود. مثرودیطوس صورت معرّب محرّف میثریداتِس ، نام یونانی شدة شاه پُنتوس ، مملکتی در کرانة جنوبی دریای سیاه در شمال شرقی آسیای صغیر بود. میثریداتِس (از فارسی میانه ] اشکانی [ میثْرَدات < مِهرداد در فارسی جدید) نام شش تن از شاهان ایرانی نژاد یونانی گرای بود که در ناحیة مذکور و برخی نواحی مجاور حکومت کردند؛ میثرداتی که ابداع «مثرودیطوس » به او نسبت داده شده است مهرداد ششم (متوفی 63 ق م )، آخرینِ این شاهانِ مهردادی بود. نسخة این معجون «برای جمهور»، بجز می و انگبین ، شامل 56 جزء بود (ابن سینا، ج 3، کتاب پنجم ، ص 2275). به گفته همو (ج 3، کتاب پنجم ، ص 2274ـ2275)، مثرودیطوس ، تا پیش از این که اندروماخس (دوم ) به منفعت گوشت افعی پی بُرد و این را به فرمول تریاق افزود، معروفترین تریاق در آن روزگار بود، چیزی از حیث فواید از تریاق کبیر کم نداشت بلکه در بسیاری از موارد «نفع آن بیشتر و سود آن ارجح » بود (قس اخوینی بخاری که در بسی از موارد ] مثلاً در ص 201، 256، 383، 631 [ «تریاق بزرگ » و مثرودیطوس را همطراز یا همپایه تجویز کرده است ).
__________________
مرا سر نهان گر شود زير سنگ -- از آن به كه نامم بر آيد به ننگ
به نام نكو گر بميــرم رواست -- مرا نام بايد كه تن مرگ راست



پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید