خرسند شدیم از این که امروز
رنگ دگر نه رنگ دیروز
تا شب نشده رنگ دگر شد
گفتند از این نکته هزار نکته بیاموز
فریاد زدیم که چرخ گردون
لیلا تو نداده ای به مجنون
فریاد برامد که خاموش
کم داد اگر ،نگیرد افزون
خاموش شدیم و در خموشی
رفتیم سراغ باده نوشی
......
مسجد سر راه از آن گذشتیم
برروی درش چنین نوشتیم
در میکده هم خدای بینی
با مرد خدا اگر نشینی
|