چند شعر از کتاب "سلیمانیه و سپیدهدم جهان" سروده شیرکو بیکس/ ترجمه: محمد رئوف مرادی، مریوان حلبچهای و امان جلیلیان
ای بینشان
در برابر چشمهای آسمان
ابر را
در برابر چشمهای ابر
باد را
در برابر چشمهای باد
باران را
در برابر چشمهای باران
خاک را
دزدیدند،
و سرانجام در برابر همه چشمها
دو چشم زنده را زنده به گور کردند
چشمهایی که دزدها را دیده بود.
.....
تناسخ
از میان همه روزها اگر
روزی طوفانی بمیری
بسا باز به گونه ببری زاده شوی.
از میان همه روزها اگر
روزی بارانی بمیری
بسا باز به گونه برکهای زاده شوی.
از میان همه روزها اگر
روزی آفتابی بمیری
بسا باز به گونه انعکاس یکی پرتو زاده شوی.
از میان همه روزها اگر
روزی برفی بمیری
بسا باز به گونه کبکی زاده شوی.
از میان همه روزها اگر
روزی مهآلود بمیری
بسا باز به گونه درهای روشن زاده شوی.
اما من چه؟
من که این گونه زندهام
من که اینگونه زیستهام
و برای شما
شعرهای بسیاری سرودها م
بسیار بازآمده، دوباره همچون کردستان زاده شوم.
...
..
.