
12-11-2007
|
 |
مسئول ارشد سایت ناظر و مدیر بخش موبایل  
|
|
تاریخ عضویت: Sep 2007
محل سکونت: تهرانپارس
نوشته ها: 8,211
سپاسها: : 8,720
6,357 سپاس در 1,362 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
مجموعه اشعار کارو ... شاعر فقید
فرياد فرياد
فرياد از اين دوران تار تيره فرجام.
اين تيره دوراني كه خورشيد از پس ابر :
خون ميفشاند – جاي مي – بر جام ايام !
فرياد ! فرياد !
از دامن يخ بسته ومتروك الوند
تا بيكران ساحل مفلوك كارون
هر جا كه اشكي مرده بر تابوت يك عشق.
هر جا كه قلبي زنده مدفون گشته در خون....
هر جا كه اه بيكس اوارگيها ....
دل ميشكافد در خم پس كوچه ي مرگ :
در سينه بي صاحب يك طفل محزون...
هر جا كه ديروزش ، غم افزا حسرتي تلخ:
بر ديده بد بخت فرداست ...
هر جا كه روزش ، انعكاسي وحشت انگيز :
از سيون تك سرفه ي خونين شبهاست .
يا جان انساني به ساز مطرب پول :
بازيچه اي بر سردي لب دوز لبهاست .
هر جا كه رنگ زندگي ، از چهره ي عشق :
از ترس فرداهاي ناكامي ، پريده است .
يا هستي وناموس فرزندان زحمت :
يا مال مشتي رهزن دامن دريده ست
.
يا آتش عصيان صدها كينه گيج :
در تنگ شب – در خون خاموشي طپيده ست ...
در يا به دريا .....
صحرا به صحرا – سر به سر – تا اوج افلاك :
آنسان كه من كو بيده ام بر فرق اوراق .
فرياد عصيان ، از تك دلها رميده ست
فرياد! .... فرياد !...
شامم سيه – بامم سيه – دل رفته بر باد ...
سرگشته ام در عالمي سر گشته بنياد.
كاشانه ام : سر پوش عريان سفره ي فقر
گمنامي ام : تابوت يادي رفته از ياد .
در خانه ام جز سايه بيگانه ؛ كس نيست ....
ديوانه شد ، زبس بيگانه ديدم !
بيگانه با خود ! بسكه خود " ديوانه " ديدم !
پروردگارا !
پس مشعل عصيان دهر افروز من كو ؟
فرداي ظلمت سوز من كو؟ روز من كو ؟
فرياد افلاك افكن ديروز من كو ؟
رفتند !....مردند؟!
فرياد !....فرياد!....
اي زندگيها ...! اي آرزوها ...!
اي آرزو گم كرده خيل بينوايان !
اي آشنايان !
اي آسمانها ! ابرها ! دنيا ! خدايان !
عمرم تبه شد ،هيچ شد ، افسانه شد ، واي !
آخر بگوييد !
بر هم دريد اين پرده ي تاريك ابهام !
كشكول نا چاري به دست و واژگون پشت :
تا كي پي تك دانه اي : پا بند صد دام !؟
تا ستك پي سايه بيگانه برسر :
لب بسته – سرگردان ، ز سر سامي بسر سام؟!
فرياد...! فرياد.....!
فرياد از اين شام سيه كام سيه فام !
فرياد از اين شهر!....فرياد از اين دهر!
فرياد از اين دوران تار تيره فرجام ؟
اين تيره دوراني كه خورشيد از پس ابر
خون ميفشاند – جاي مي – بر جام ايام !
فرياد ...! فرياد ...!
آري ! بدينسان تلخ وطوفانزا و مرموز...
هر جا و هر روز...
پيچيده وحشت گستر اين فرياد جانسوز !
ليكن شما ، تك شاعران پنبه در گوش
بازيگران نيمه شبهاي گنه پوش ...
محبوب افيون آفريده ، تنگ آغوش ...
در انعكاس شكوه ها ، خاموش ، مرديد ؟!
آخر... خداوندان افسونهاي مطرود !
سرگشتگان وادي دلهاي مفقود...!
تا كي اسير « خاطرات عشق ديرين » !؟
مجنون صدها ليلي وهم آفريده ....
فرهاد افسون تيشه ي افيون ليلي ؟!
تا كي چنين كوبيده روح و منگ و مفقود،
بيقد و بيعار .
در خلوت تار خرابات تبهكار.
اعصابتان محكوم تخدير موقت.
احساس صاحب مرده تان بازيچه ي ياد ...
افكارتان سر گشته در تاريكي محض :
در حسرت آلوده پستاني هوس باز ؟!
زيباست گر پستان دلداري كه داريد ...
دلدار از دلداده بيزاري كه داريد...
آخر ، چه ربطي با هزاران طفل بي شير
يا صد هزاران عصمت آواره دارد ؟!
اي خاك عالم بر سر آن قلب شاعر...
آن شاعر قلب...
كاندر بسيط اين جهان بيكرانه ....
دل بر خم ابروي دلداري سپارد!
شاعر؟! چرا شاعر! چه شاعر! هرزه گويان !
كور است و بيگانه ست با اين ملك و ملت ،
جاني ست هر كس كاندر اين شام تبهكار!
اين تيره قبرستان انسانهاي محروم ...
با علم بر بدبختي اين ملك بدبخت ...
بر پيكر نا كامي اين قوم ناكام :
رقصان به افسون مي و مسحور افيون:
گيرد زياري كام وبر ياري دهد كام !
من شاعر عصيان انسانهاي عاصي .
افسون شكن ناقوس دنياي فسانه .
دردي كش مي خانه آزرده بختان.
مطرود درگاه خدايان زمانه ...
تا ظلمت افكن صبح فردا زاي فردا :
در خدمت اين شكوه هاي بيكرانه...
چون آسماني ، طايري ، ابر آشيانه ...
با هر كلام و هر طنين و هر ترانه .
دل ميزنم – در تنگ شب – صحرا به صحرا ....
تا جويم از فرداي انساني نشانه ....
فرياد ....! فرياد....!
  
__________________
This city is afraid of me
I have seen its true face
|
|
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید
|
|