غزل زیبایی از مولوی
آمده ام که سر نهم عشق تو را به سر برم
ور تو بگوييم که نی نی شکنم شکر برم
آمده ام چو عقل و جان از همه ديده ها نهان
تا سوی جان و ديدگان مشعله نظر برم
آمده که رهزنم بر سر گنج شه زنم
آمده ام که زر برم زر نبرم خبر برم
گر شکند دل مرا جان بدهم به دل شکن
گر ز سرم کله برد من ز ميان کمر برم
اوست نشسته در نظر من به کجا نظر کنم
اوست گرفته شهر دل من به کجا سفر برم
آنک ز زخم تير او کوه شکاف می کند
پيش گشادتير او وای اگر سپر برم
گفتم آفتاب را گر ببری تو تاب خود
تاب تو را چو تب کند گفت بلی اگر برم
آنک ز تاب روی او نور صفا به دل کشد
و آنک ز جوی حسن او آب سوی جگر برم
در هوس خيال او همچو خيال گشته ام
وز سر رشک نام او نام رخ قمر برم
اين غزلم جواب آن باده که داشت پيش من
گفت بخور نمی خوری پيش کسی دگر برم
__________________
مرا سر نهان گر شود زير سنگ -- از آن به كه نامم بر آيد به ننگ
به نام نكو گر بميــرم رواست -- مرا نام بايد كه تن مرگ راست
|