تمام عمرمان را در دره اي سپري كرديم
تمام عمرمان را در دره اي سپري كرديم
زيرا خيالات اندوه در ميان دستانمان جاري بود
ياس را ديدم همچون گروهي از پرندگان
همچو عقاب و جغدي در پرواز
از آب بركه نوشيده و بيمار گشتيم
و از انگور
زهر خورديم
جامه ي صبر را به تن كرديم
جامه شعله ور شد
رفتيم تا از خاكستر جامه سازيم
خاكستر، فراش و بستر شد
بالش ما، بوته خاري شد
اي سرزميني كه از زماني دور مخفي گشتي
چگونه در آرزوي تو باشيم؟
و با چه راهي؟
و از كدام بيابان؟
و از كدام كوه بايد گذشت؟
ديوار تو بلند است
كسي هست رهنمون كند ما را؟
اي سراب!
اي آرزوي كساني كه به دنبال محال اند
آيا اين خواب دل هاست؟
كه چون بيدار شود خواب از سر رود؟
بسان ابرها كه در غروب خورشيد
پيش از آنكه در درياي تاريكي غرق شوند
گردش كنان به حال پروازند
اي سرزمين انديشه ها!
اي مهد بزرگان!
حق را پرستيدند
و براي زيبايي نماز خواندند
به دنبال تو نرفتيم
نه با كشتي نه با اسب
و نه همچون جهانگردان
نه در شرق و نه در غرب
و نه حتي در جنوب زمين و يا شمال
نه در آسمان و نه در قعر دريا
نه در دشت ها و كوه ها
تو در عالم ارواح جاي داري
در سينه و قلب سوزانم
نور و نار گشتي