ساقی در ده برای دیدار صواب
زان باده که او نه خاک دیده است و نه آب
بیمار بدن نیم که بیمار دلم
شربت چه بود شراب در ده تو شراب
سبحانالله من و تو ای در خوشاب
پیوسته مخالفیم اندر هر باب
من بخت توام که هیچ خوابم نبرد
تو بخت منی که برنیائی از خواب
شب گردم گرد شهر چون باد و چو آب
از گشتن گرد شهر کس ناید خواب
عقل است که چیزها از موضع جوید
تمییز و ادب مجو تو از مست و خراب
شب گشت درین سینه چه سوز است عجب
میپندارم کاول روز است عجب
در دیدهی عشق مینگنجد شب و روز
این دیدهی عشق دیده دوز است عجب
علمی که ترا گره گشاید به طلب
زان پیش که از تو جان برآید به طلب
...