آخرين شاعر نام آور ايران در اين عصر كه او را بايد آخرين شاعر بزرگ درجه اول ايران شمرد شمس الدين محمد بن بهاءالدين حافظ شيرازي (م.791) است كه اواخر حيات او مصادف با اوايل عهد تيموري بود. اهميت او در آنست كه توانست مضامين عرفاني و عشقي را به نحوي درهم آميزد كه از دو سبك غزل عارفانه و عاشقانه سبك واحد جديدي بوجود آورد و البته موفقيت او در اين كار بيشتر مرهون شعراي مقدم بر او در اواسط و اواخر قرن هشتم علي الخصوص خواجوي كرماني بوده است.
حافظ مضامين عاشقانه و عارفانه را با الفاظ زيبا و با توجه به صنايع لفظي بيان كرده و بر اثر قدرت فراوان خود در سخنوري غالباً مضامين عالي و معاني كثير را در ابيات كوتاه گنجانيده است. وي به حدي در بازي با كلمات مقتدر است كه غالباً ابيات او اگر مضمون و معني خيلي عالي هم نداشته باشد در خواننده مؤثر است.
تركيباتي كه حافظ در اشعار خود آورد غالباً تازه و بديع و بيسابقه است و حافظ در ساختن اين تركيبات نهايت قدرت و كمال ذوق و لطف طبع خود را نشان داده است و كمتر شاعري را از اين حيث ميتوان با او مقايسه كرد. معاني عرفاني و حكمي حافظ اگر چه تازه نيست ليكن چون با احساسات لطيف و گاه با هيجانات شديد روحي او آميخته شده جلائي خاط يافته است
. بهر حال غزلهاي حافظ از بهترين نمونه هاي سخن فارسي و از عاليترين نمودارهاي علو فكر و طبع نژاد ايرانيست كه حتي در تاريكترين ادوار هم از نورافشاني باز نمانده است.
از غزلهاي شيواي اوست:
سالها دل طلب جام جم از ما ميكرد
آنچه خود داشت ز بيگانه تمنا ميكرد
گوهر كز صدق كون و مكان بيرون بود
طلب از گمشدگان لب دريا ميكرد
بيدلي در همه احوال خدا با او بود
او نميديدش و از دور خدايا ميكرد
مشكل خويش بر پير مغان بردم دوش
كاو به تأييد نظر حل معما ميكرد
ديدمش خرم و خندان قدح باده به دست
وندران آينه صدگونه تماشا ميكرد
گفتم اين جام جهان بين تو كي داد حكيم
گفت آنروز كه اين گنبد مينا ميكرد
آن همه شعبدها عقل كه ميكرد آنجا
سامري پيش عصا و يد بيضا ميكرد
گفت آن يار كزو گشت سردار بلند
جرمش اين بود كه اسرار هويدا ميكرد
آنكه چون غنچه دلش را ز حقيقت بنهفت
ورق خاطره از اين نكته محشي ميكرد
فيض روح القدس ار باز مدد فرمايد
دگران هم بكنند آنچه مسيحا ميكرد
گفتمش سلسله زلف بتان از پي چيست
گفت حافظ گله يي از دل شيدا ميكرد
...