دیده فرو بسته ام از خاکیان
تا نگرم جلوه افلاکیان
شاید از این پرده ندایی دهند
یک نفسم راه به جایی دهند
ای که بر این پرده ی خاطر فریب
دوخته ای دیده ی حسرت نصیب
آب بزن چشم هوسناک را
با نظر پاک بین پاک را
آن که در این پرده گذر یافته
چون سحر از فیض نظر یافته
خوی سحر گیر و نظر پاک باش
راز گشاینده ی افلاک باش
..
خانه ی تن جایگه زیست نیست
در خور جان فلکی نیست نیست
آن که تو داری سر و سودای او
برتر از این پایه بود جای او
چشمه مسکین نه هنرپرور است
گوهر نایاب به دریا در است
ما که بدان دریا ، پیوسته ایم
چشم ز هر چشمه فرو بسته ایم
پهنه دریا ، چو نظرگاه ماست
چشمه ی ناچیز ، نه دلخواه ماست
...
..
.