يك دو جامم دى سحرگه اتفاق افتاده بود
وز لب ساقى شرابم در مذاق افتاده بود
از سر مستى دگر با شاهد عهد شباب
رجعتى مى خواستم ليكن طلاق افتاده بود
نقش مى بستم كه گيرم گوشه اى زان چشم مست
طاقت و صبر از خم ابروش طاق افتاده بود
اى معبر مژده اى فرما كه دوشم آفتاب
در شكر خواب صبوحى هم وثاق افتاده بود
ساقيا جام دمادم ده كه در سير طريق
هركه عاشق وش نيامد در نفاق افتاده بود
در مقامات طريقت هر كجا كرديم سير
عافيت را با نظربازى فراق افتاده بود
حافظ آن ساعت كه اين نظم پريشان مى نوشت
طاير فكرش بدام اشتياق افتاده بود
..
..
.