نمایش پست تنها
  #170  
قدیمی 07-27-2009
ساقي آواتار ها
ساقي ساقي آنلاین نیست.
ناظر و مدیر ادبیات

 
تاریخ عضویت: May 2009
محل سکونت: spain
نوشته ها: 5,205
سپاسها: : 432

2,947 سپاس در 858 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض




جغدي روي كنگره‌هاي قديمي دنيا نشسته بود. زندگي را تماشا مي‌كرد
. رفتن و رد پاي آن را. و
آدم‌هايي را مي‌ديد كه به سنگ و ستون، به در و ديوار دل مي‌بندند. جغد اما مي‌دانست كه
سنگ‌ها ترك مي‌خورند، ستون‌ها فرو مي‌ريزند، درها مي‌شكنند و ديوارها خراب مي‌شوند. او
بارها و بارها تاج‌هاي شكسته، غرورهاي تكه پاره شده را لابه‌لاي خاكروبه‌هاي قصر دنيا ديده
بود. او هميشه آوازهايي درباره دنيا و ناپايداري‌اش مي‌خواند
؛ و فكر مي‌كرد شايد پرده‌هاي
ضخيم دل آدم‌ها، با اين آواز كمي بلرزد.روزي كبوتري از آن حوالي رد مي‌شد، آواز جغد را كه
شنيد، گفت: بهتر است سكوت كني و آواز نخواني. آدم‌ها آوازت را دوست ندارند. غمگينشان
مي‌كني. دوستت ندارند. مي‌گويند بديمني و بدشگون و جز خبر بد، چيزي نداري.قلب جغد
پيرشكست و ديگر آواز نخواند.سكوت او آسمان را افسرده كرد
. آن وقت خدا به جغد گفت:
آواز‌‌خوان كنگره‌هاي خاكي من! پس چرا ديگر آواز نمي‌خواني؟ دل آسمانم گرفته است.جغد گفت:
خدايا! آدم‌هايت مرا و آوازهايم را دوست ندارند.
خدا گفت: آوازهاي تو بوي دل كندن مي‌دهد و
آدم‌ها عاشق دل بستن‌اند. دل بستن به هر چيز كوچك و هر چيز بزرگ. تو مرغ تماشا و
انديشه‌اي! و آن كه مي‌بيند و مي‌انديشد، به هيچ چيز دل نمي‌بندد؛ دل نبستن سخت‌ترين و
قشنگ‌ترين كار دنياست.
اما تو بخوان و هميشه بخوان كه آواز تو حقيقت است و طعم حقيقت
تلخ.جغد به خاطر خدا باز هم بر كنگره‌هاي دنيا مي‌خواند. و آن كس كه مي‌فهمد، مي‌داند آواز او
پيغام خداست كه مي‌گويد:
آن چه نپايد، دلبستگي را نشايد.
__________________
Nunca dejes de soñar
هرگز روياهاتو فراموش نكن
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید