دوهفتست که رفتی تموم شب وروزاش روجوری سپری کردم که باورنکنم که دیگه نمیتونم ببینمت نمیدونم چه طوری قبول کنم که دیگه نیستی به مهراد چی بگم وقتی میگه بریم خونه اقاجون .......ولی من دیگه اقاجونی ندارم که پسرم ازدیدنش شادبشه وخستگی سرکارروتوی خونش دربیارم امشب شب عیدولی من پدری ندارم که برم دیدن عیدش .....دلم خیلی برات تنگه اقاجونم عیدت مبارک به وسعت اسمان وزمین دوست داشتم
|