علی دستغیب رندی حافظ را بدین گونه توصیف میکند:
«رندی حافظ هم به معنای آزادی و وارستگی است، هم به معنای عیاری، قلندری، خوش باشیگری و عاشقی. افزوده بر این، رندی قطب واقعی زندگانی و اشعار حافظ است و عرفان، قطب حقیقی زندگانی و اشعار او. شاعر ما به مدد عرفان از حوزۀ محسوس در میگذرد و به نامحسوس میرسد و در رندی به واقعیتهای زندگی این جهانی بر میگردد؛ زیباییهای زمینی و شادیهای آن را میبیند و تجربه میکند و از کمند فرقهها و باورهای صوفیانه و زاهدانه بیرون میجهد». ( از حافظ به گوته، ص ۱۳۹).
داریوش آشوری در این باره میآورد:
«حافظ با رندی راه رهایش دنیوی و با عشق راز گشایش و رستگاری اخروی را به ما میآموزد...
رند با نظر کردن در نفس خود و دیگران، نقش تمناها و خواهشهای بشری را میبیند که از نفس زندگی بر میآید. او میداند که زیستن یعنی خواستن و میداند که همین خواستن و هوسمندی است که چون از صافی خرد و دانایی بگذرد و خودپرستی و سرکشی و درندهخویی طبیعی را در خود مهار کند، روشن و شفاف میشود و به سرچشمۀ زایای عشق بدل میشود و هوسهای زودگذرش به شوقی پایدار جای میسپارد که خود را در آفرینندگی و هنرمندی نمایان میکند... رندی یعنی صاف و شفاف و یک رو و راستگو کردن نفس، نه کشتن آن. نفسی که به شفافیت رسیده و با خود روی و ریا ندارد و خود را بر خود و دیگران در پس نقابهای خودفریب و دیگر فریب پنهان میکند، یعنی نفسی که خواهشمندی و هوسمندی در او پالایش یافته و به جایگاه مشاهدۀ زیبایی در عالم رسیده و با زیبایی یگانه شده است. کمال روان در انسان رسیدن به مقام مشاهدۀ زیبایی است در عالم...» (عرفان و رندی در شعر حافظ، ص۲۹۶).
«... و هرچند که حافظ نیز رندی را به گونۀ برترین آیین روزگار خود تبلیغ میکرد و آن را راه گنجی میخواند که بر همه کس آشکار نبود، اما در کار او دست کم سه تفاوت عمده با آن چه که مفسران اندیشۀ وی از رندی ارایه کردهاند، وجود دارد:
نخست این که او حوزۀ اندیشههای رندانه را در وضعیت طبیعی خود نگه میدارد. دیگر این که آن را به هیچ رو با مرزهای عرفان در نمیآمیزد ـ هرچند که در تعبیر این مفسران، عرفان در مفهومی متفاوت از مفهوم سنتی آن آمده است ـ و سوم این که همۀ نکتهها و نقصهای کار رندی را نیز که ریا و دو رنگی از جملۀ آن است و دیگران آن را میپوشانند، او به تأکید و تکرار و در اندیشه و عمل، برجسته و بازگویی میکند! و برخلاف برخی از مفسران محافظه کار خود، در اقرار به این شیوه از رفتار خویش، هیچگونه پرهیز و ابایی پیش نمیآورد و حتی آن را شیوهای مطلوب و ایدهآل میخواند که از جملۀ مبانی و اصول پایۀ رندی و «آیین مغان» است.
پس اگر حافظ به جای یک رنگی و «یک رو و راستگو» بودن، ریا میورزد و صنعتگری میکند و نعل وارونه میزند و بر طبق اصول اندیشۀ رندی، در پای هیچ اعتقادی نمیایستد و پیمان هیچ آیینی را نگه نمیدارد و اندیشه و آیین او نیز، نه یک آیین و اندیشۀ سر راست و روشن، بلکه ترکیبی از بافتههای رنگارنگ و مونتاژی از پارههای ناهم سنخ پدید میآورد ـ به گونهای که «هم عارف ربانی و عابد سالک نقش خود را در آیینۀ آن میبینند، و هم هواداران ناسیونالیسم دو آتشه و ایران پرستان ضد عرب؛ هم هواداران مبارزۀ طبقاتی و برداشت ماتریالیستی از تاریخ؛ هم رمانتیکهای سوزناک و هم رندان عیار عشرتپرست» ...» (عرفان و رندی در شعر حافظ، ص۱۱).
"هم مبلغان هایدگر او را از آن خود میدانندو هم پیروان اندیشۀپوپر و اگزیستانسیالیسم و خلاصه همۀ هفتاد و دو ملت! حال، چگونه باید با او روبهرو شد؟ «آیا این از رندی حافظ است که میتواند این همه در نقش بزند و جهانی را به بازی بگیرد؟» یا از خامی ماست که او را منطبق با افکار و آرمانهای خود میکنیم؟ و آیا نباید این ویژگیهای زندگی و سلوک رندانه مانند فلشها و شاخصهایی روشنگر راهنما، ما را به دنیای حقیقی او، که به جز دنیای پندارها و آرمانهای ماست، راه بنماید؟ و از این طریق به تفسیر اندیشه و شعر او که اندیشه و شعری رندانه است، دست یابیم؟
ترسیم چهرۀ حقیقی حافظ که در گزیر از هر کیش و آیینی به رندی روی در میآورد، آنگاه ممکن و مقدور خواهد شد که او را، تنها در همین دنیای ایدهآل او جای دهیم و از آمیختن مرزهای آن با آیینهای دیگر و از جمله عرفان ـ در هر معنی و مفهومی که از آن اراده میکنیم ـ خودداری ورزیم. نه تنها در شعر حافظ هیچ قرینهای نمییابیم که او در آن از عرفان سخن به قبول گفته باشد، بلکه ترسیم خطوط عمدۀ آیین رندی و ویژگیهای اعتقادات حافظ و آنگاه سنجش آنها با اصول و مبانی عرفان نیز، تفاوت و ناهمانندی این دو را به دقت نشان میدهد".
(حافظ و الهیات رندی،ص ۵۳).
....