داریوش آشوری در هستیشناسی حافظ درباره رند و رندی آورده است:
" «رند» و «رندی» نام و مفهومی است که در دیوانِ حافظ بیش از هر شاعرِ عارفِ دیگری به کار رفته و در بابِ معنایِ آن در روزگارِ ما بحثهایِ بسیار شده است، اما این بحثها همگی بنا را بر این نهادهاند که حافظ شخصِ خود را همواره «رند» میخواند و به صفتِ «رندی» نسبت میدهد و یا رندان طایفهای از مردمانِ روزگار بودهاند و بس، با خوی و رفتارِ ویژهای.
پس از سنایی اصطلاحاتِ «رند» و «رندی» را در شعرهایِ عطار و سعدی و دیگران ـ از جمله در شرحِ گلشنِ رازِ شبستری ـ میتوان دید ، اما حافظ است که بیش از همه «رند» و «رندی» را در میان آورده و تبدیل به مفهومی اساسی کرده است. در ارتباط با تمامیِ دستگاه نظریای که با آن سرو کار دارد. در واقع، با وارد شدن در مفهوم رندی به قلمرو نظریۀ اخلاقی و رفتاری حافظ میرسیم و سفارشهای او در این باب که بر اساس چنان وضعی که وضع بنیادی عالم هستی و جایگاه و نقش انسان در آن است، چه گونه میباید زیست. حافظ زندگی رندانه را سفارش میکند. بنابراین، پیگیری مفهوم رندی همچون مفهوم بنیادی حافظ در قلمرو اخلاق و رفتار برای فهم جهان اندیشۀ او اهمیت اساسی دارد. پس باید دید در دستگاه اندیشگی او مفهوم رندی درکجا قرار میگیرد و با دیگر پارههای آن چه رابطۀ منطقی دارد. مفهوم رندی و شخص رند را هم باید، هم چون تمامی مفهومها و نمادها، در شعر حافظ در پرتو ساختار جهان و جهانبینی او دریافت که در آن هرچیزی پیوسته اشاره به رویداد ازلی خود دارد. در مورد رندی نیز سرنمون آن را در رویداد ازلی مییابیم:
مرا روز ازل کاری به جز رندی نفرمودند
هر آن قسمت که آن جا رفت از آن افزون نخواهد شد
آن نیست که حافظ را رندی بشد از خاطر
کاین سابقه پیشین تا روز پسین باشد
رندی، چنان که میدانیم، صفتی بوده است هم معنایِ قلّاشی و عیّاری، یعنی پایبند نبودن به ارزشها و عرفِ رفتار اجتماعی، سرنسپردن به نهادهای رسمی، سرکشی نسبت به راه و رسم همگانی، شکستن حدود شرع و عرف، خراباتی بودن و خراباتنشینی، میخوارگی و بیبندوباری. بنابراین، رند در برابر همۀ کسانی قرار می گیرد که راه سلامت و بیخطری را میپیمایند و سرسپردۀ عرف و شرع و عاداتند و پا از گلیم خویش فراتر نمیگذارند و اهل عقل و حسابگریاند. این وجه ارزش شکن رند و رندی است که حافظ را بر آن میدارد که خود را از آن مقوله بداند و بکوشد تا «سرحلقۀ رندان جهان» باشد، اما رندی در اساس ویژگی موجودی است که سر سودایی ویژه در ازل پشت پا به سلامت و امن و خوشی زندگانی بهشتی زده و خود را آوارۀ جهان بلا و حادثه کرده است. پس رندی در اصل صفت ذاتی آدم / حافظ است.
رندی در اساس به وضعیتی که آدم / حافظ در ازل «اختیار» کرده است و در حقیقت به تقدیر ازلی او بر میگردد، در برابر زاهدی زاهدان ازلی و اگر شمسالدین محمد حافظ رند در شیراز در برابر زاهدان ریایی قرار میگیرد، در اصل بر اثر آن رویارویی ازلی است. حافظ مفهوم رندی را بسیار ظریف و با رنگ مایههای گوناگون پرداخته است و به آن بعدهای ارزشی و شخصیتی بسیار داده است و هر بار از وجهی به آن مینگرد. باری، رندی و عاشقی و بلاکشی، رندی و مستی و شرابخواری، رندی و نظربازی، رندی و عافیتسوزی و ترک سلامت، رندی و نظربازی، رندی و عافیتسوزی و ترک سلامت، رندی و گناهکار و بدنامی و نامه سیاهی، رندی و عالم سوزی، رندی و لاابالیگری، رندی و خراباتیگری، رندی و بیریایی و پاکبازی و بینیازی، رندی و سرگشتگی و بیسامانی، رندی و دوری از صلاح و تقوی، رندی وطرب کردن و خوش باشی و عیّاری با همند، اما با این همه بدنامیها و سیاه نامگیها، رندی مقامی چنان بلند است که میگوید:
زمانه افسر رندی نداد جز به کسی
که سرفرازی عالم در این کله دانست
فرصت شمر طریقۀ رندی که این نشان
چون راه گنج بر همه کس آشکاره نیست
در واقع، در درام هبوط است که مَلَک و نمونۀ زمینی او زاهد والاترین جایگاه را از نظر نزدیکی به آفریدگار دارند، زیرا هر دو از آلودگیهای شهوت و گناه به دورند، یکی از آن جهت که ذات او چنین است و دیگری از آن جهت که میکوشد با زهد و ریاضت خود را از آلودگیهای جسم و شهوت هرچه دورتر کند و به روح مجرد تبدیل شود و به عالم فرشتگی باز گردد. در درام هبوط آدم نخست در جوار آفریدگار است و سپس بر اثر وسوسۀ شیطان به گناه آلوده میشود و به «اسفلالسافلین» به زندان عالم ماده، رانده میشود و از آن جا باید بکوشد تا دوباره به ساحت عالم قدس، به بهشت، بازگردد یا آن که جاودانه در دوزخ بماند.
اما در تأویل عرفانی این درام، یعنی هنگامی که درام هبوط به درام عاشقانه بدل میشود، دوگانگیِ عالم بالا و پایین و روح و ماده تا حدود زیادی، تا سرحدِ یک وحدت وجود کامل، از میان برمیخیزد و هنگامی که هبوط ضروری تجلی زیبایی وجود دانسته میشود، آدم، دیگر نه در مقام گناهکار روسیاه ازلی، بلکه هم چون قهرمان پردل خطرگری پدیدار میشود که بار امانت وجود را بر دوش گرفته است و آوارگی از بهشت را در راه عشق محبوب ازلی به جان خریده، دیگر ملک / زاهد نیست که نزدیکترین موجود به آفریدگار است، بلکه، در حقیقت، آدم / رند است که «در نهان» والاترین جایگاه را دارد و حافظ به همین دلیل مقام او را این همه بالا میبرد و در برابر این همه با نیش و طعنه و طنز زاهد / صوفی / ملک را میآزارد:
مطلب طاعت و پیمان درست از من مست
که به پیمانهکشی شهره شدم روز الست
آدم رند همواره در طلب است و اهل همت تا دوباره روزی به «وصال جانان» برسد. آدم رند با تجربۀ ویژۀ خود با آفریدگار که تجربۀ جمالی است، در مقام عشق محبوب ازلی، نسبت و رابطهای با او پیدا میکند که ملک زاهد از آن محروم است. در واقع، ملک در برابر آدم و آدم در برابر ملک، در تأویل عرفانی، نمودگاه دو تجلی آفریدگارند.
نخست در مقام پروردگار (رب) که با قهر خویش ادب میکند و میترساند و سپس در مرتبۀ عالیتری در مقام زیبایی مطلقی که «دوست دارد» نمایان شود و در نتیجه دوستدار خویش را طلب میکند که آدم است و انسان «ظلوم جهول»، بدینسان، خود را پیش میاندازد و داوطلب کشیدن بار گران عاشقی ابدی میشود. فرشتگان از این ماجرا چیزی نمیدانند، زیرا زهد ـ عقل ایشان در مرتبهای فرودستتر از عشق ـ جنون انسان ـ رند است. انسان رند با پشت پا زدن به مصلحت خویش و از کف دادن زمام عقل و سپردن «زمام» خویش به «مستی» در برابر جلوههای جمال و دست زدن به «گناه» و گردن نهادن به بدنامی و آوارگی و سرگشتگی، در واقع به یک «حکم ازلی» گردن مینهد و بار حوالتی را میکشد که ضروری ظهور حق در صفات جمالی خویش است. به عبارت دیگر، حق برای نمودار کردن خویش در مرتبۀ ربوبیّت و جبّاریّت نخست به ملک زاهد نیاز دارد که گناه نمیتواند کرد و سپس برای نمودار کرن خویش در مرتبۀ عالیتر رحمان و لطیف و جمیل به انسان رند که گناه میتواند کرد، اما گناه آلودهای است «غریق رحمت».
به عبارت دیگر، ظهور حق از «شب» پیش ـ ازلی به «روز ازل»، به روز آفرینش، گذار از غیبالغیوب به آفرینش عالم روحانی ناب، یعنی عالم ملکوت و ملایک و سپس فرود روح از عالم روحانی به عالم جسمانی، به عالم خاک، برای زندگانی بخشیدن به آن ضروری است و در این میانه از آمیزش روح با خاک، به خواست او موجودی پدید میآید جسمانی، اما بهرهور از جان او بهرهور از علم؛ علمی که در ازل به او بخشیده میشود:
بندۀ پیر مغانم که ز جهلم برهاند
و در نتیجه، جان خودآگاه و جهان آگاه و حق آگاه است و جایگاه او اگر به ظاهر عالم خاکی است، اما در باطن در «جا»یی است میانۀ عالم خاکی و عالم روحانی ناب. جایگاه او، از دیدگاه حافظ، «خاک سر کوی دوست» است.
بن مایه این جستار :
۱. آشنایی با حافظ، سید محمدعلی جمالزاده، تهران، انتشارات سخن، ۱۳۷۹.
۲. از حافظ به گوته علی دستغیب، انتشارات بدیع، ۱۳۷۳ .
۳. از کوچه رندان، عبدالحسین زرینکوب، تهران، انتشارات امیرکبیر، ۱۳۶۶.
...