شبي كه من و نازي با هم مرديم
نازي : پنجره راببند و بيا تابا هم بميريم عزيزم
من : نازي بيا
نازي : مي خواي بگي تو عمق شب يه سگ سياه هست
که فکر مي کنه و راز رنگ گل ها رو مي دونه ؟
من: نه مي خوام برات قسم بخورم که او پرندگان سفيد سروده ي يه آدمند
نگاه کن
نازي : يه سايه نشسته تو ساحل
من : منتظر ابلاغه تا آدما را به يه سرود دستجمعي دعوت کنه
نازي : غول انتزاع است. آره ؟
من : نه ديگه ! پيامبر سنگي آوازه ! نيگاش کن
نازي : زنش مي گفت ذله شديم از دست درختا
راه مي رن و شاخ و برگشونو مي خوان
من : خب حق دارند البته اون هم به اونا حق داره
نازي : خوب بخره مگه تابوت قيمتش چنده ؟
من : بوشو چيکار کنه پيرمرد ؟
بايد که بوي تازه چوب بده يا نه ؟
نازي : ديوونه ست؟.
من : شده ، مي گن تو جشن تولدش ديوونه شده
نازي : نازي !! چه حوصله اي دارند مردم
من : کپرش سوخت و مهماناش پاپتي پا به فرار گذاشتند
نازي : خوشا به حالش که ستاره ها را داره
من : رفته دادگاه و شکايت کرده که همه ستاره را دزديدند
نازي : اينو تو يکي از مجلات خوندي
عاشقه؟
من : عاشق يه پيرزنه که عقيده داره دو دوتا پنش تا مي شه
نازي : واه
من سه تاشو شنيدم ! فاميلشه ؟
من : نه
يه سنگه که لم داده و ظاهرا گريه مي کنه
نازي : ايشاالله پا به پاي هم پير بشين خوردو خوراک چيکار مي کنن
من : سرما مي خورن
مادرش کتابا را مي ريزه تو يه پاتيل بزرگ و شام راه مي اندازه
نازي : مادرش سايه يه درخته ؟
من : نه يه آدمه که هميشه مي گه : تو هم برو ... تو هم برو
من : شنيدي ؟
نازي : آره صداي باده ! داره ما را ادادمه مي ده پنجره رو ببند
و از سگ هايي برام بگو که سياهند
و در عمق شب ها فکر ميکنند و راز رنگ گل ها را مي دانند
من : آه نرگس طلاييم بغلم کن که آسمون ديوونه است
آه نرگس طلاييم بغلم کن که زمين هم ...
و اين چنين شد که
پنجره را بستيم و در آن شب تابستاني من و نازي با هم مرديم
و باد حتي آه نرگس طلايي ما را
با خود به هيچ کجا نبرد
__________________
Chera Donya Mano Mikhay Tak o Tanha?!..Mano Dadi Be Dastaye Shabaye Sarde Tanahaii..CHera Rahmi To Ghalbet Nist Akhe Donya! Che Donyayiii..Chera Hishki Nemidoone Che Boghzi Tooye Shabhame..CHe Zakhmaii Azat Donya Rafighe Ghalbe Tanhame
|