به مجنون گفت روزی ساربانی
چرا بیهوده در صحرا روانی
اگر داری تو با لیلی سر و کار
بود آن بی وفا با دیگران یار
سر و زلفش به دست دیگران است
تو را بیهوده در صحرا روان است
ز حرف ساربان مجنون فغان کرد
برایش این رباعی را بیان کرد
درخت بی ثمر هر کس نشاند
علاج درد مجنون را نداند
میان عاشق و معشوق رمزیست
چه داند آن که اشتر می چراند
به مجنون گفت كاخر اي بد اختر
گناهي از محبت نيست بد تر
تو را ايزد به توبه امر فرمود
برو از عشق ليلي توبه كن زود
چو بشنيد اين سخن مجنون فغان كرد
به زاري سر به سوي آسمان كرد
بگفتا توبه كردم توبه اولي
ز هر چيزي به غير از عشق ليلي!