آن روز یکی از روزهای خوب زندگی(( روبرت)) بود چرا که نه تنها قهرمان گلف در شهر بوینوس آیرس شده بود بلکه در عین حال جایزه بیست و پنج هزار دلاری (( مسابقات غیر حرفه ای ها)) را هم به خودش اختصاص داده بود.
او حالا می توانست اتومبیل کهنه اش را بفروشد و در عوض به آرزویش که یک اتومبیل کورسی بود برسد و.....
روبرت همان طور که از در باشگاه محل مسابقات خارج میشد زنی میانسال به او نزدیک شد
و پس از گفتن تبریک قهرمانی در حالی که به شدت اشک می ریخت
رو به ورزشکار جوان گفت: (( پسرک هشت ساله ام دچار بیماری کم خونی است ماهی پنج هزار دلار باید به بیمارستان بپردازم و....))
روبرت جوان که بشدت متاثر شده بود نگذاشت حرف زن تمام شود و جایزه مسابقه را که 25 هزار دلار بود به او داد و تا آخر شب از فکر پسرک خارج نشد!
فردا عصر هنگامی که از سوی شهرداری مراسم تقدیر و بزرگداشت برای روبرت برگزار شد
معاون شهردار به او گفت: آقای روبرت شنیدم دیروز بعد ازظهر پولتان را به آن زن داده اید...متاسفم که بگویم آن زن یک شیاد است و حتی شوهر هم نکرده و.....
روبرت بلافاصله حرف معاون شهردار را قطع کرد و پرسید: یعنی آن زن بچه هشت ساله که در حال مردن باشد ندارد؟
معاون شهردار پاسخ منفی داد
اما روبرت با خوشحالی گفت:
بقیه اش مهم نیست...خدا را شکر که بچه ای در حال مرگ نیست....
__________________
Chera Donya Mano Mikhay Tak o Tanha?!..Mano Dadi Be Dastaye Shabaye Sarde Tanahaii..CHera Rahmi To Ghalbet Nist Akhe Donya! Che Donyayiii..Chera Hishki Nemidoone Che Boghzi Tooye Shabhame..CHe Zakhmaii Azat Donya Rafighe Ghalbe Tanhame
|