آسمان غمگین بود
گوئیا اخترکان شبگرد تک به تک می مردند
خوشه های گل باغ همگی پژمردند.
ماهیان قصه اندوه مرا هدیه ای بهر صدفها بردند .
عقربکهای زمان در سر من می کوبید.
باد هم مویه کنان بر دلم می گریید .
رودی از غم به تنم جاری بود
عطش یک دیدار هستیم را می سوخت .
سایه ای زشت ز یک تنهایی روی دیوار دلم می رقصید .
سنگر سینه ام از گرمی خورشید رها می گردید .
زندگی از تنم آرام جدا می گردید .
مرگ را می دیدم .
پیش می آمد و از دور به من می خندید .
آن شبی که تو سفر می کردی !
__________________
...
|