كبوترها همه رفتند
پرستوها همه رفتند
همه همشهريان بال سفر بستند
درون كوچه هاي شهر ما
خاليست
طولانيست
نمي دانم بهاري هست
نمي دانم صدائي هست
عجب صبري خدا دارد
عجب صبري خدا دارد
عجب صبري خدا دارد
__________________
ميدانستم ، ميدانستم روزي خورشيد نيز خاموش خواهد شد خدايا آيا او نيز فراموش خواهد شد ....
رويايم را ببين
خداوند در آن گوشه زيز سايه سار درخت لطف خويش
با لبخند
نفسهايت را سپاس ميگويد
پس بر تو چه گذشته كه اينچنين
آرزوي مرگ ميكني ......
ببين فرصت نيست
فرصت براي بودن نيست
پس سعي كن
تا درخت را احساس كني
سبزه رابشنوي
و بوسه دادن را از گل سرخ بياموزي
تا روزي
شايد
درخت را تا مرز انار
تعقيب كني (تاري)
|