رندا
رندا به یکی از دوستانش گفت وقتی من بزرگ بشوم ابر میشوم واز جایی به جایی دیگر سفر کنم دوستش گفت.اما من باد میشوم وتورا مجبور میکنم که هرجامن می خواهم بروی رندا گفت من ابر نمی شوم ستاره می شوم دوستش گفت ولی وقتی که روز بیاید ستاره ها پنهان میشوند رندا گفت پس گل می شوم دوستش گفت ان وقت دستی به سویت دراز میشود تا تورا بچیند ودر گلدان بگذارد رندا گفت بلبل میشوم دوستش گفت صیا دی تورا میگیردومیفروشد تا در قفسی زندانیتکنند رندا به فکر فرو رفت وبا اطمینان گفت وقتی که بزرگ شوم دختر کوچکی می شوم به نام رندا
|