گزارش خواندنی گردشگر خارجی از میدان توپخانه در 127 سال پیش!!
بانوی متشخصی را میبینم که سوار بر قاطر از کنار من میگذرد و چنان خود را زیر چادر و رو بنده نهان کرده که از تمام اعضای بدنش چیزی دیده نمیشود، جز پایی ملوس که از شلوار...
میدان توپخانه (= سپه) یکی از میدانهایی است که هم در زمان قدیم از اعتبار ویژه ای برخوردار بوده و هم امروزه یکی از میدانهای پُر رفت و آمد و معتبر تهران بحساب میآید.
این میدان که مرکزی است که در آن خیابانهای امیر کبیر، ناصر خسرو، باب همایون، سپه، فردوسی و لاله زار به یکدیگر میرسند، در سال۱۲۸۱ ق احداث شد و در ابتدای احداث آن، میرزا قهرمان امین لشگر، وزیر گمرکات ناصرالدین شاه در ضلع شرقیاش، عمارت وسیعی با سردری گچ بُری شده و زیبا ساخت که بعدها انگلیسیها برای ساختن بانک خود درآن محل چهرهی این عمارت را بکلی تغییر دادند.
ارنست اورسِل
که در سال ۱۸۸۲ میلادی (۱۲۱ سال پیش) از ایران دیدار کرده است، در مورد وضع این میدان گزارشی خواندنی دارد که به اختصار نقل میشود:
«تقریبا ًدر مرکز شهر تهران، میدان وسیع مستطیل شکلی وجود دارد که شش خیابان اصلی شهر به آن منتهی میشود، از این رو این میدان برای کسی که بخواهد به هر سویی برود، نقطهی عزیمت بسیار مناسب و سر راستی است. وسط میدان چند درخت تنومند روی حوض بزرگی سایه انداخته و در چهار گوشهی این حوض چهارتوپ گذاشتهاند که آنها را شاه عباس از پرتغالیها گرفته است. روی دیوارهایی که دور میدان کشیده شده، نقاشیهایی با رنگهای سبز و سرخ به چشم میخورد و با گچبُری نیز تودهی گلولههای توپ و سربازان مسلح را تجسم داده اند.
چند دروازه به این میدان باز میشود که مهمترین آنها دروازهی دولت است. روی این دروازهها به عنوان تزئین تصاویری از گل و میوه و نیز سربازان و سوار کاران و حیوانات مختلف، با رنگهای تند بر زمینهی سفید کاشیهایی نقش شده که گواه بارز افول هنر کاشیکاری ایران است ولی در عین حال منظره ای عجیب وغریب برای این میدان که شلوغترین میدان پایتخت است، بوجود میآورد. در این میدان پیوسته جمعیت انبوهی دررفت و آمدند. مثلا ًمن اکنون مناظری را که میبینم میتوانم به اینصورت وصف نمایم:
کاروانهای طویلی مرکب از قاطرها و شترهایی که از نقاط مختلف آسیا آمده اند و میخواهند از لابلای این جمعیت برای خود راهی باز کنند؛
مردان لاغر اندامی را میبینم سراپا در جامههای تنگ و کلاههای پوستی، که پارچههای ابریشمی بخارا را برای فروش آورده اند؛
شتر بانان تاتار با پاپاقهای*پشمالوی خنده آور که فرشهای خوی را که در اندرون شاهی مشتریهای پر و پا قرص تری دارد، با خود به اینجا حمل کردهاند؛
بانوی متشخصی را میبینم که سوار بر قاطر از کنار من میگذرد و چنان خود را زیر چادر و رو بنده نهان کرده که از تمام اعضای بدنش چیزی دیده نمیشود، جز پایی ملوس که از شلوار تنگ ابریشمینی شبیه جوراب بیرون آمده و به نعلین ظریفی از پوست آهو خزیده است. خدمتکارانش پیاده به دنبالش میدوند اما پوشش آنها هم جز این نیست، اصلا ًدر بیرون خانه لباس هر زنی باید همین باشد؛
چند بازرگان را میبینم با جامهی بلند آبی رنگ، شلوار گشاد سبز، نعلین نارنجی، کلاه پوست بخارایی بزرگ و ریش و ناخنهای حنا کرده که راهی بازارند؛
دو کاروان را میبینم که راه را به دیگران تنگ کرده، یکی عازم مشهد است و دیگری تازه از مکه رسیده، و جماعت را که حاجی حاجی گویان دستهای آفتاب سوخته ی زوُار را غرق بوسه میکنند؛
در یک گوشهی میدان دسته ای از اوباش ژندهپوش را میبینم که به همراه لوطیباشی شیر پیری را میگردانند و با هوار و فریاد مردم را به دور بساط خود دعوت میکنند؛
آن طرفتر هم پسر بچههای رقاص یهودی را میبینم که با گیسوهای بلند بافته و با بدنهای نرم و ورزیده، در تلاش معاش میرقصند و هنر نمایی میکنند، و هرکس نداند آنان را با دختران به اشتباه میگیرد؛
شاطرهای شاه - فراشان پیاده - هم سراپا سرخ پوش، با کلاهخود مخصوص مزین به زنگوله و پرطاووس در اطراف میدان گشت میزنند و در این هنگام ناگهان سر و کلهی دسته ای از فراشان با چوبدستیهای دراز پیدا میشود که به میدان میریزند و در اندک مدتی آن را از مردم خالی میکنند. ضربههای چو بدستی که بیدریغ حوالهی سر و شانهی مردم میشود، معنی اش این است که هم اکنون اعلیحضرت اقدس ِظل الله از یکی از قصرهای خارج از شهر خود به کاخ شهری نزول اجلال میفرمایند.»
...