خدايا باهات دردودلي دارم نميدونم از كجا بايد بگم و از كجا بايد شروع كنم فقط ميخوام بهت بگم دلم تنگه دلم براي خودم تنگه دلم ميسوزه وقتي ميبينم مردم با هم اينقده غريبن دلم ميسوزه براي بچه هاي بي سرپرست اخه اونها هم دلشون ميخواد بازي كنن به جاي اين همه كار دلشون ميخواد با بابا و مامانشون برن بيرون خريد كنن بخندن بازي كنن برن پارك و خودشونو واسه اونا لوس كنن خدايا اونها هم اسمونشون مثه ما ابيه خدايا ايا تو خداي اونها هم هستي اره دوستشون داري!!!!!!!!!!!!!!!
__________________
ميدانستم ، ميدانستم روزي خورشيد نيز خاموش خواهد شد خدايا آيا او نيز فراموش خواهد شد ....
رويايم را ببين
خداوند در آن گوشه زيز سايه سار درخت لطف خويش
با لبخند
نفسهايت را سپاس ميگويد
پس بر تو چه گذشته كه اينچنين
آرزوي مرگ ميكني ......
ببين فرصت نيست
فرصت براي بودن نيست
پس سعي كن
تا درخت را احساس كني
سبزه رابشنوي
و بوسه دادن را از گل سرخ بياموزي
تا روزي
شايد
درخت را تا مرز انار
تعقيب كني (تاري)
|