سلام زهرا چراغ فانوس را برداشت که سر کلاس پیکار با بی سوادی حاضر بشه .فانوس را روشن کرد چون کوچه های روستا خیلی تاریک بود برادر کوچکش را صدا زد واز او خواست تا همراهیش کنه از خم کوچه اولی که گذشتند زهرا در فکر خود غوطه ور بود که جیغ برادرش اورا به خود اورد
|