فرعون
روزی فرعون خوشه انگوری بدست داشت و می خورد ناگاه شیطان به صورت مردی داخل مجلس شد فرعون گفت که ایا کسی هست که این خوشه انگور را مروارید کند /شیطان گفت بلی من پس اسمی از اسما الله را خواند و ان خوشه انگور مروارید شد فرعون تعجب کرد وگفت عجب استادی بوده ای /ابلیس گفت از این عجب تر انکه با کمال واستادی که من دارم مردم مرا به بندگی قبول ندارند /ولی تو را با این حماقت و بی کمالی به خداوندی قبول دارند این را بگفت وغیب شد
|