
09-22-2009
|
کاربر عالی
|
|
تاریخ عضویت: Mar 2009
محل سکونت: TehrAn
نوشته ها: 6,896
سپاسها: : 0
200 سپاس در 186 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
قسمت دوم
نویسنده:م.مودب پور
_ بس کن کاوه!
ببخشید خانم. خیلی ممنون که برگشتید. خوشبختانه اتفاقی نیفتاده.
کاوه_ بعله! شلوارهامون رو می دیم خشکشویی، گور پدر جناق سیه من و پای بهزادم کرده! خودش خوب می شه!
«فرنوش که ناراحت شده بود از من پرسید.»
_ پاتون مشکلی پیدا کرده؟
_ خیر. خواهش می کنم شما بفرمایین.
کاوه_ خیر خانم محترم. ایشون مغزشون مشکل پیدا کرده. حالا لطفاً یه دقیقه تشریف بیارین پایین، همین جا کوروکی بکشیم ببینیم مقصّر کیه!
«من به کاوه چشم غره رفتم که فرنوش متوجه شد و با خنده از ماشین اومد پایین و گفت:»
_ از آشنایی تون خوشبختم. حالتون چطوره؟
_ ممنون شما چطورین؟
فرنوش_ شما همین جا درس می خونین، چندین بار شما رو تو محوطه دانشکده دیدم.
_ منم همینطور. منم شما رو چند بار دیدم.
کاوه_ انگار شکستن جناق سینه من باعث آشنایی شما شد! فکر کنم اگه من کشته می شدم شما دو تا با هم عروسی می کردین!
«فرنوش دوباره خندید و من چپ چپ به کاوه نگاه کردم که کاوه به فرنوش گفت.»
_ نگاه به چشمای این نکنین! این مادرزادی چشماش چپه!
_ بس کن کاوه خان.
کاوه_ باباجون، این تصادف بزرکی یه! حتماً باید چهار تا بزرگتر بیان وسط رو بگیرن شاید کار بکشه به شرکت بیمه زندگی و عقد دائم و عروسی و این حرف ها!
_ کاوه!!
«بعد رو به فرنوش کردم و گفتم:»
_ خواهش می کنم شما بفرمایید.
فرنوش_ اجازه بدین تا منزل برسونمتون.
کاوه_ خیلی ممنون. بهزاد جون سوار شو!
« دست کاوه رو که به طرف دستگیره ماشین می رفت گرفتم و به فرنوش گفتم»
_ خیلی ممنون. مزاحم نمی شیم. شما بفرمایید.
فرنوش_ پس بازم معذرت می خوام. خداحافظ!
«اینو گفت و سوار ماشین شد و رفت. کاره در حالیکه پشت سر ماشین دستش رو تکون تکون می داد گفت:»
_ خداحافظ بخت پسره الاغ! حیف که در روت باز نکرد!
_ منظورت منم؟
کاوه_ نه بابا! منظورم الاغه بود! شماکه ماشالله عقل کلّ ین!
_ بیا بریم. خونه کار دارم.
کاوه_ عذر می خوام، وکیل و وزیر ها! تو خونه منتظرتون هستن؟! والله هر کسی ندونه فکر می کنه الان از اینجا یه سره باید بری کارخونه بابات و بشینی پشت میز و به رتق و فتق امور بپردازی! مرد تقریباً حسابی! این دختره تو دانشکده دل از همه برده! هیچکسی رو هم تحویل نمیگیره! حالا اومده از تو خواهش می کنه که برسوندت خونه، تو ناز می کنی؟!
«همونطوری نگاش کردم.»
کاوه_ شناختی؟ دمت رو تکون بده عزیزم!
_ بی تربیت!
کاوه_ خب چرا سوار نشدی؟! چرا جفتک به بخت خودت می زنی؟
_ اولاً جفتک نه و لگد! در ثانی، چون سوار ماشین نشدم به بختم لگد زدم؟
کاوه_ خب آره دیگه! آشنایی همنطوری شروع میشه دیگه. بعدشم می رسه به عقد و عروسی و این حرفا! دختر به این قشنگی و پولداری! دیگه چی می خوای؟
_هیچی بابا آدم خوش خیال! اون می خواست جای اینکه، پیچیده بود جلوی ما، یه جوری تلافی بکنه. اون وقت تو تا کجا پیش رفتی!
کاوه_ با منم آره؟ نگاه کور شدت رو دیدم! نگاه اونو هم دیدم! نخوردیم نون گندم، بابامون که نونوایی داشته!
|
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید
|
|