قسمت نهم
بالاخره دیدمش . در مینیژوپی صورتی رنگی چهره تیره اش جذابتر به نظر میرسید . آرایش غلیظی روی صورتش نشسته بود و موهاش رو به طرز زیبایی آراسته بود و یک سمت شونه اش ریخته بود . لبخندی مزحک در تمام مدت روی لبش بود و با دیدن هر کسی لبخندش رو پررنگتر میکرد و با دستش به او اشاره میکرد . دخترها و پسرها در هم میلولیدند و با موزیک تند میرقصیدند . با بهار گوشه ای از سالن ایستادم و به آدمهایی که اونجا در جمع بودند نگاه میکردم . هیچ حسی نداشتم . نه خوشحال بودم نه غمگین اما نمیدونستم چرا با چشمم دنبال کسی می گردم که پیداش نمیکردم . برای لحظه ای نگاهم روی صورت مهتابی رنگی ایستاد . بی اختیار حس کردم که تمام بدنم یخ کرد . یعنی نگاه من به دنبال سروش بود؟ چرا؟ چرا چشمام دنبالش بود و با دیدنش آروم گرفتم؟
در گیرودار احساساتم بودم که سر بلند کرد و با دیدن من که میخکوب صورتش شده بودم ابتدا با تعجب و بعد با لبخند نگاهم کرد و در همون حال سرش رو برام تکون داد . بدون اینکه بخوام لبخند زدم . سعی میکردم نگاهم رو از صورتش بدزدم اما نمیتونستم . عجیب این بود که سروش هم مثل من نگاهش به صورت من بود . هر دو فارغ از دنیا و زمان به هم خیره شده بودیم . باز هم من بودم که بر احساسم غلبه کردم و سر به زیر انداختم . صدای بهار بود که کنار گوشم نجوا میکرد .
-پاییز حس میکنم بزرگ شدی ...
سر بلند کردم و با تعجب نگاهش کردم .لبخندی زد و گفت:
-نگاهت مثل همیشه نبود پاییز .
سر تکون دادم و زیر لب گفتم:
-دست خودم نبود.
بهار صورتم رو بوسید و گفت:
-این جور نگاه ها هیچ وقت دست خود آدم نیست .
دوست نداشتم ادامه بده و چیزی رو که قلبم رو میلرزوند رو به زبون بیاره . از این فکر مو بر تنم راست میشد . این باید از محالات بود که من جز حس تنفر به کسی مثل سروش س-حس دیگه ای هم داشته باشم . دوباره سر بلند کردم و نگاهم رو به مسیر قبلی دوختم .سروش سر پایین انداخته بود و با لیوان شربتش مشغول بود . دوباره لبخند روی لبم نقش بست .در همین حین بود که صدای موزیک قطع شد و پشت بند اون صدای ریز و لوس پری در گوشم پیچید :
-دختر خانومها و آقا پسرهای گل چند لحظه ساکت شید که میخوام همتون رو سورپرایز کنم .
با اخم نگاهش کردم و حسی مثل حالت تهوع بهم دست داد .نمیدونستم چرا اینقدر از پری بدم میومد .مخصوصاً وقتی که با صدایی لوس شروع به سخنرانی میکرد . ریز بودن صداش به حد کافی مزحک بود .
بعد رو به سروش کرد و در حالی که میخندید گفت:
-من میخوام از سروش جونم که ما رو مهمون دستهای هنرمندش بکنه .
و بعد پیانو سفید رنگ نزدیک دستش رونشون داد . نگاهم به روی قاب عکسهای روی پیانو میچرخید که شنیدم :
-پری جون میشه من رو معاف کنی؟
سرم رو برگردوندم و به پری نگاه کردم . لبخند زده بود و دهان کوچیکش رو از هم باز کرده بود . چشمکی به روی سروش زد و گفت:
-عزیزم به خاطر پری. خواهش میکنم . امشب شب تولدمه و من از تو این هدیه رو میخوام .قبول کن عزیزم .
اه. اه . اه . چرا اینقدر این دختر لوس بود . چنان عزیزم عزیزم میکرد که انگار چندیدن ساله همسر سروشِ. سروش سر تکون داد که بچه ها یک صدا گفتند:
-سروش ، سروش، سروش.
خنده ام گرفت . بی اختیار نگاهم به صورت سروش کشیده شد . سروش سر برگردوند و با لبخند به سمت پیانو رفت . زمانی که روی سه پایه پیانو نشست .حس کردم که چقدر این حالت شیرین شده . من درست روبروی پیانو به همراه بهار انتهای سالن ایستاده بودم . سروش دستی به روی پیانو کشید و بعد سر بلند کرد . برای لحظه ای حس کردم که چقدر این نوع نگاه برام آشناست . چقدر این نوع نگاه رو ... آه نه خدا من واقعاً این نوع نگاه رو دوست داشتم؟ اونقدر در نگاهش مکث کرد که بهار به آرنج به پهلوم زد و زمزمه کرد:
-پاییز نگاه کن پری داره با چشماش قورتت میده .
خنده ام گرفت سر برگردوندم و با دیدن پری که با چشمهایی گرد شده ما رو نگاه میکرد لبخند زدم و در همون حال سری براش به احترام تکون دادم . با اکراه رو برگردوند و گفت:
-خوب سروش جونم بزن . فقط به خاطر تو رو بزن ...
ابروهام در هم گره خورد . نگاهم ما بین نگاه سروش و پری میچرخید . زمانی که برگشتم و به سروش نگاه کردم لبخندی زد و گفت:
-به افتخار حضور نازنیت میزنم ...
و بعد سرش رو به زیر انداخت .نمیدونم که چرا اما حس کردم که این جمله اش رو به من گفت نه به پری . سریع افکار خوشایند رو از خودم دور کردم و گفتم:پاییز تو چت شده؟ انگار نه انگار داشتی تو آشپزخونه باهاش میجنگیدی .انگار نه انگار ازش متنفری . هیچ معلوم هست چی میگی؟
اما حس غریبی که به تازگی در وجودم شعله کشیده بود بی تفاوت به دنبال همون نگاه آشنا توی چشمای سروش میگشت . اما سروش سر به زیر داشت و با دستاش موسیقی موزونی رو به صدا در اورده بود . چشمهام رو بستم و به دیوار پشت سرم تکیه دادم . چقدر صدای موزیک قشنگ بود . اونقدر در حس زیبایی که تا به حال تجربه اش نکرده بودم غرق شده بودم که نمیفهمیدم همچنان چشمام بسته است و با لبخند دارم فکر میکنم .در سالن جز صدای پیانو صدای دیگه ای بلند نمیشد . همه با لذت گوش میدادند و لذت میبردند . همون طور که من لذت میبردم . دوست نداشتم به هیچ چیزی فکر کنم . تنها چیزی که ذهنم رو مشغول کرده بود نام سروش بود . کلافه چشم باز کردم و حس کردم که گونه هام از اشک تر شده . چرا؟ برای چی اشک ریخته بودم؟ بهار با دیدن نگاه نگران من گفت:
-پاییز چی شده؟چرا گریه میکنی؟
صدایش به حدی آروم بود که باعث شد من هم با همون لحن آروم بگم :
-نمیدونم . اصلاً دست خودم نبود . بی اختیار جاری شدن.
لبخندی زد و گفت:
-قشنگ میزنه نه؟
نمیدونستم چرا اما کلمات بدون خواست من از زبانم جاری شد :
-قشنگتر از اونی که فکرش رو بخوام بکنم . چقدر هنرمندانه میزنه .
بهار دستم رو توی دستش فشرد و زیر لب زمزمه کرد :
-مبارکت ای گل من این حس جدید و آشنای همیشگی ...
از حرفش خنده ام گرفت . با آرامش نفسی عمیق کشیدم و به صدای موزیک گوش سپردم .
همه دست میزدند و این تنها من بودم که دستهام رو در آغوش گرفته بودم و به سروش نگاه میکردم . سروش سرش رو چندین بار به نشانه تعظیم و احترام خم کرد و با لبخند تشکر کرد . سر برگردوند و با دیدن من که بدون هیچ گونه لبخندی نگاهش میکنم یک تای ابروش رو بالا برد و سرش رو تکون داد . در همون لحظه پری دستش رو به دور بازوی سروش حلقه کرد و گفت:
-وای سروش خیلی زیبا بود . حالا دلم میخواد که با هم یه دور برقصیم .
و بعد با دستش به پسری که ارگ می زد اشاره کرد و پسر هم با لبخند سر تکون داد . چراغ های اتاق خاموش شد و رقص نور در اتاق پخش شد . صدای جیغ و سوت بچه ها در هم آمیخته شده بود . تک نور آبی در میان مجلس شروع به چرخیدن کرد . پری زانوش رو خم کرد و دست سروش رو گرفت . خنده ام گرفت و پیش خودم گفتم دخترِ جلف عوض اینکه سروش خم بشه اون خم شد . خاک تو سرت... هر دو در میان رقص نور اتاق می رقصیدند و گلهای رنگی از روی صورتشون رد میشد و بخاری که ایجاد شده بود صحنه رو جذاب نشون میداد . دخترها و پسرها دو به دو دور تا دور پری و سروش رو گرفته بودند می رقصیدند . سروش مانند شاهزاده ای شیک پوش در میان اونها دستهای ظریف پری رو توی دستش میفشرد و پری روی دستهاش میچرخید و دوباره به آغوش سروش برمیگشت .حسی مثل حسادت در قلبم لونه کرد . نمیدونستم چرا اما دلم میخواست هر دختری به جای پری در آغوش سروش بود .وای نه اصلاً دلم نمیخواد هیچ دختری بهش نزدیک بشه . صدای خواننده که موزیکی خیلی قدیمی از خواننده مورد علاقه ام ابی رو میخوند در فضای رمانس سالن پخش شده بود . چشمام رو روی هم گذشتم و با بغض زمزمه کردم:
-اگه این فقط یه خوابه تا ابد بزار بخوابم*** بذار آفتاب شم و تو خواب از تو چشم تو بتابم *** بزار اون پرنده باشم که با تن زخمی اسیره*** عاشق مرگِ که شاید توی دست تو بمیره.
چشمام رو باز کردم و دیدم که پری در آغوش پسری دیگه داره دور سالن میچرخه . با تعجب با چشمم به دنبال سروش گشتم .کجا رفته بود؟ من که تنها چند لحظه چشمام رو بسته بودم . همون طور که با چشمم دنبالش میگشتم با شنیدن صداش از نزدیکم از شدت ترس از جا پریدم و با ترس جلوی دهانم رو گرفتم تا فریاد نزدنم...
-دنبالم نگرد اینجا کنارتم.
سر برگردوندم و با عصبانیتی مصنوعی گفتم:
-چته ترسیدم. حالا کی دنبال تو میگشت؟
همونطور که لبخند میزد با دو انشگشتش به چشمام اشاره کرد و گفت:
-تو نه اما این دو چشمای عسلی دنبالم میگشت ...
خنده ام گرفت اما خودم رو کنترل کردم و گفتم:
-اشتباه نکن . به دنبال تو نبودم . اصلاً دنبال کسی نبودم ... داشتم . داشتم...
-داتشی چی؟
-اصلاً تو اینجا چی کار میکنی؟ برو پیش پری جونت ....
زد زیر خنده .چقدر جذاب میخندید . انگار بعد از این همه سال بار اول بود که میدیدمش . چرا اینطوری شده بودم؟ من که هر روز سروش رو میبینم پس چرا امروز اینطوری شدم؟ چی عوض شده؟ من یا سروش؟ نه نه . این منم این احساس منه که تغییر کرده . نگاهم رو به چشمای سیاهش ریختم . در حالی که لحنم با نگاهم کاملاً متفاوت بود گفتم:
-حالا تو چی کار داری که اومدی کنار من؟
|