من حسود نيستم باباي معتادم
اخه كي ديده پسر از پدر بزرگتر باشه پدر جان از بس كشيدي ويندوزت هنگ كرده
ما داريم ميريم اجي مواظب پدر باش تا ترك كنه شايد ادم خوبي شد
ميروم تنهاي تنها
در دل شب
با صداي سوت دل
با صداي خاطراتم كه ميخواند مرا
دست ميگيرم به دل ميگويمت
خدا پشتو پناهت
اي دل بي منتها
__________________
ميدانستم ، ميدانستم روزي خورشيد نيز خاموش خواهد شد خدايا آيا او نيز فراموش خواهد شد ....
رويايم را ببين
خداوند در آن گوشه زيز سايه سار درخت لطف خويش
با لبخند
نفسهايت را سپاس ميگويد
پس بر تو چه گذشته كه اينچنين
آرزوي مرگ ميكني ......
ببين فرصت نيست
فرصت براي بودن نيست
پس سعي كن
تا درخت را احساس كني
سبزه رابشنوي
و بوسه دادن را از گل سرخ بياموزي
تا روزي
شايد
درخت را تا مرز انار
تعقيب كني (تاري)
|