نمایش پست تنها
  #10  
قدیمی 09-28-2009
تاري تاري آنلاین نیست.
کاربر فعال
 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 1,296
سپاسها: : 0

33 سپاس در 31 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

انگار كه نفرين شده ام به چه گناهي نميدانم

سرنوشت بازيها دارد با دل خسته من اسير نفس او شدم وچه اسان تحقيرم ميكند

سردرد امانم نميدهد چشمانم به سياهي ميرود همه جا تاريك است خاك مرده

برسرايم ريخته اند

خنديدن را از ياد برده ام شادي با من غريبه است وچه دور ميبينمش دست

نيافتني ميماند

سكوت مطلق

اما دلم عجيب سنگين است حال ميتوان گريست نه ؟

صداي سكوت است كه مي ايد و من تنها نشسته ام با بغضي در سينه ام توان

شكستنش را ندارم شايد هم

نميخواهم بشكنمش مدتهاست كه بامن است دامني ميجستم كه پناهم باشد و پرده

اشكم ميخواستم انجا سردر

شانه هاي او هاي هاي گريه سردهم اما افسوس .....

اشكهايم انگار خريداري ندارند

و ظلمت شب است كه بر خانه ام حكم ميراند كورسوي اميدي ميبينم يا كه شايد

توهمي بيش نيست دنيا با من غريبه است وشب سهم من است از تمام روشنايها./
__________________
ميدانستم ، ميدانستم روزي خورشيد نيز خاموش خواهد شد خدايا آيا او نيز فراموش خواهد شد ....

رويايم را ببين
خداوند در آن گوشه زيز سايه سار درخت لطف خويش
با لبخند
نفسهايت را سپاس ميگويد
پس بر تو چه گذشته كه اينچنين
آرزوي مرگ ميكني ......





ببين فرصت نيست
فرصت براي بودن نيست
پس سعي كن
تا درخت را احساس كني
سبزه رابشنوي
و بوسه دادن را از گل سرخ بياموزي
تا روزي
شايد
درخت را تا مرز انار
تعقيب كني
(تاري)


پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید