زن دوم
جوانی نزد فقیهی امد وگفت /زن جمیله ای دارم ودلم باز بسته اوست واو نازک مزاجی است که قوت وطاقت خمیر کردن ونان واش پختن وجامه شستن را ندارد وزنی پیدا کرده ام که این کارها از دست او بر می اید اما خویشانش می گویند که تا زن اولی را طلاق ندهی ما این زن را به تو نمی دهیم/اکنون از تو التماس دارم مرا حیله ای بیاموز که انرا بگیرم ومحبوبه نازک نارنجی من طلاق داده نشود /فقیه گفت زنت را به گورستان بفرست وبگو غیر این زن که در گورستان دارم هر که باشد طلاق دادم خویشان زن گمان کردند که زن مرده ای در گورستان دارد وزن را به نکاح او در اوردند
|