پریشان خا طرم از خاطرات گذشته ام از هستی خویش ازبودنم از ته جاده های خاموش زندگی ام . از تاریکی از غم "شایدهم از شادی که جز غم هیچ برای من نداشت . از صدای جر جر پا یه های چوبی زندگی ام از نم ناکی اتاق تنهاییم از خدا از زمین " از همه چیز خسته ام از چشم های بی احساس از واقعیت های دروغین از عشق های بی سروته از بی دردی بلبلان ترانه خوان"که ترانه ی درد وناتوانی سر می دهند گرسنه ام گرسنه از سیربودن تشنه ام از سیراب بودن . شهوتم" ان هم کور شده "چون درد همه ی وجودم را فرا گرفته دیگر جایی برای شهوت و حوس نیست . دیگر جایی برای خوشحالی نیست باید گریست دیگر جایی برای زندگی نیست باید مرد " مرد ..............
|